مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

میلادت خجسته باد

فاطمه جان!

سلام بر تو ای قداست محض، ای ناب ترین واژه ی آسمانی،

طهارت ناب و ای جاری تطهیر!

سلام بر تو ای بی نهایت عشق در دامانِ هستی،

ای شکوه قامت سبز حیات، اسوه ی مهر و محبت و ای الگوی عفاف!

سلام بر تو ای همنشین آفتاب، بانوی کرامت،

گنجینه اسرار امامت و ولایت و ای آیینه ی تمام نمای عصمت!

سلام بر تو ای کوثر ولایت، چشمه ی زمزم و صفا، سوره ی صبر و ایمان،

روح زلالِ روشن آب و ای آبروی مهتاب!

سلام بر تو ای منظومه ی عشق، سحر عرفان و ای قبله گاه دل و جان!

سلام بر تو که اگر نبودی، خلقتی نبود!

فاطمه جان! تو ازلی و ابدی ترین آفتاب آفرینشی که از افق مکّه طلوع کردی.

ای سخاوتت چون خورشید، ای شکوه نام بلندت بی همتا!

میلادت خجسته باد

حدیثی از فاطمه زهرا (س)

حُبِّبَ إ لَیَّ مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاثٌ:

تِلاوَةُ کِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ،

وَالاْنْفاقُ فى سَبیلِ اللّهِ.

سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى است:

تلاوت قرآن ، نگاه به صورت رسول خدا،

انفاق و کمک به نیازمندان در راه خدا.

(بحارالا نوار، ج ۴۳، ص ۸۲)

عبادت خالص

عَنْ فاطِمَةَالزَّهْراءِ (عَلَیهَا السَّلَام):
« مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ أَهْبَطَ اللّهُ إِلَیهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.»
هر که عبادت خالصش را به سوى خدا بالا فرستد،
خداوند متعال برترین بهره و سودش را به سوى او پایین فرستد.

(بحارالانوارج 28. ص 303)

تو خواندنی ترین غزل عاشقانه ای

ای بی نشانه ای که خدا را نشانه ای

هر سو نشان توست ولی بی نشانه ای

ای روح پر فتوح کمال و بلوغ و رشد

چون خون عشق در رگ هستی روانه ای

با یاد روی خوب تو می خندد آفتاب

بر خاک خسته، رویش گل را بهانه ای

ای نا تمام قصه شیرین زندگی

تفسیر سرخ زندگی جاودانه ای

تصویر شاعرانه در خود گریستن

راز بلند سوختن عارفانه ای

هیهات ، خاک پای تو و بوسه های ما !

تو آفتاب عشق بلند آستانه ای

در باور زمان نگنجد خیال تو

آری حقیقتی به حقیقت فسانه ای

زهرای پاک ، ای غم زیبای دلنشین

تو خواندنی ترین غزل عاشقانه ای.

دست پر مهر مادر

دست پر مهر مادر .............

تنها دستی است که

اگر کوتاه از دنیا هم باشد، باز هم از تمام دستها بلندتر است.

مادر ای مظهر دوستی و مهربانی و فداکاری،

ای عزیز رنج‌کشیده‌ای که

تا آخرین لحظه به عزت و احترام عزیزانت می‌اندیشیدی؛

ای سبز جاودانی و مصداق عینی فداکاری؛

روحت شاد

کاش باشی

کاش باشی و بتوان شامه پر کرد از بوی تو،

ای شب‌بوی شب‌های بی‌بوی من.

کجایی ای منِ من؟

کجایی ای من؟

تا جانی دوباره بخشی این من را...

بی تو این من تهی است، هیچ است و پوچ

با تو... این من، من است.

آری با توام ای مادرم...

روحت شاد و آرام مادرم...

او خواهد آمد

 

می گویند جمعه می آید...

آری،

روزی که

بازار تعلّقات دنیا را تعطیل کنیم؛

او خواهد آمد.

باید دانست

باید دانست
"جاده های زندگی را خدا هموار می کند
کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست..."
پس اینقدر آه و ناله چرا؟!

سه برادر که در فاصله چهل روز به شهادت رسیدند (شهیدان عبوری/ساری)-قسمت دوم

روایتی خواندنی از دلاورمردان لشکر 25 کربلا در دوران دفاع مقدس

سه برادر که در فاصله چهل روز به شهادت رسیدند

(قسمت دوم)

موضوع

برادر جانباز علی رضا علی پور: اکبرنژاد بهانه آورد و می گوید: همه نیروها از ساری هستن؟! این همه شهید یکجا همه شهر را بهم می‌ریزد، نخیر، من نمی‌توانم اجازه بدهم.

محسن‌پور با دلایلی که می‌آورد، این که شما بارها رفته اید، دیگران رفته‌اند، نیروهای زیادی شهید شدند، ما هم تجربیات زیادی بدست آورده ایم، پس توکل به خدا که انشاءالله خدا یاری کند می‌زنیم به دل دشمن سیاه شب و کارشان را یک سره می‌کنیم. تازه از کجا علم غیب که ندارید، همه بچه‌ها شهید بشوند. انشالله شهادت قسمت هرکدام از ما باشد، سعادتی است.   

با اصرار زیاد از سوی حسن سعد و محسن پور و این صلابت درگفتارش، علی آقا اکبرنژاد نهایت موافقت می‌کند و لیکن یک شرط می‌گذارد، بچه‌هایی که بناست وارد معرکه بشوند، نباید از یک محله و شهر باشند.

محسن پور قبول می‌کند، از طرفی هم، فرمانده گردان علی اکبرنژاد با هماهنگی «لشکر عاشورا» بله را گفت، دعا کرد که بچه‌ها دست خالی برنگردند.

حسن سعد به همراه محسن پور نیروها را دست چین می‌کنند. محمد علی عبوری آمد سراغ من و گفت: رضاجان تو هم با ما می‌آیی؟

یعنی من می‌خوام که با هم باشیم.

بسم الله را گفتم و پیشانی محمد علی را بوسیدم. می‌دانستم که عملیات سخت و استشهادی، پیچیده و نامعلوم است. برنامه ریزی‌ها انجام شده بود، نیروها به خط، رسته‌ها مشخص، محمدعلی عبوری فرمانده دسته، من آرپیچی زن هستم و ته دسته قرار می‌گیرم. سر ستون، علی محسن پور معاون گردان مسلم ابن عقیل(ع)، حسن سعد، مهران جواهریان، سه برادر ساروی پشت سر هم به ترتیب سن، «محمد علی عبوری متولد: 1341 و قاسم عبوری متولد: 1343 و حجت الله عبوری متولد: 1344» بعدش، روحانی گردان، سیدمحمدرضوی جمالی، بهروز مستشرق!

آی! این بهروز، بدجوری عاشق شهادت بود؟ از آن عاشق‌های دربدر! یک نوار روضه با خودش داشت، درمقام شهید از استاد انصاریان، همیشه بهروز به این نوار گوش می‌کرد، اشک می‌ریخت، ناله‌های فراوان، بیش از صدبار به این نوار گوش داده بود. چنان حسرتی می‌خورد در وادی شهادت، وقتی کسی شهید می‌شد این آدم زار زار گریه می‌کرد، به خدا التماس می‌کرد و مدام از روحانی گردان می‌پرسید که قیامت چگونه است، مقام شهید نزد خدا به چه شکلی است؟ برزخ چگونه است؟ عالم پس از مرگ، با عالم پس از شهادت چه فرقی دارد؟ غصه می‌خورد و گریه می‌کرد و برای شهادت به خدا التماس می‌کرد! دنیای غریبی داشت. بعد از بهروز که پشت سر من بود. ناصر سواد کوهی؛

ناصر معروف بود به «پسر شجاع» وقتی می‌خندید دندانهای جلوئی اش، شبیه «شخصیت پسرشجاع» سریال کارتونی بود. شجاع و دلیر، هرجایی کار می‌پیچید، از عالم غیب می‌رسید، بچه‌ها می‌گفتند: «پسر شجاع آمد»

ادامه دارد...

→ بعدی                    قبلی ←

نماز صبح

از آیت الله بهجـــت ســـؤال شد:
چـــه کنیـــم تا نماز صبحمـــان قضا نشـــود؟
در پاســـخ فرمودند:
کســـی که باقی نمازهــــــایش را در اول وقت بخوانـــد
خـــــدا او را برای نماز صـــــبح بیدار خواهد کــــــرد.

دریا شدن

alt

ماندن سنگ بودن است

و رفتن رود بودن...

بنگر که سنگ بودن

به کجا می رسد جز خاک شدن

و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن...

پرتقال یا پوست پرتقال؟

تو یه جمعی اگه بگید که از پرتقال بدتون میاد و واکنش‌ دوستاتون رو ببینید، همه با هم می‌گن: وا! مگه می‌شه کسی پرتقال دوست نداشته باشه؟ تنوع نژاد و مزه پرتقال آنقدر زیاده که اگه عاشق هر پرتقالی هم نباشید،اقلا ًیه مدل از پرتقالا با ذائقه‌تون جور درمیاد.

حالا اگه بدونید پوست این میوه خوش‌طعم چه خواص عجیبی داره، حتماً سوپرایز می‌شید!!

پوست خشک پرتقال می‌تونه تو روزای سرد زمستون بهتر از نفت و بنزین کمک‌تون کنه که یه تل هیزم رو آتیش بزنید. پوست پرتقال به خاطر داشتن روغن قابل اشتعال می‌تونه اولین شعله آتیش،  برای یه شومینه هیزمی باشه.

این روغن برای حشرات اعصاب نمی‌ذاره. کافیه یه پوره با پوست پرتقال و آب درست کنید و تو لونه مورچه‌ها و جاهایی که مگس و پشه داره بریزید و ببینید چطوری همه اینها فرار می‌کنن. چند تیکه پوست پرتقال نزدیک رختخواب‌تون بذارید و بدون مسموم کردن هوا با حشره‌کش‌های شیمیایی،از ویز ویز حشرات خلاص شید و راحت بخوابید.

به غیر از حشرات گربه‌ها هم از بوی این روغن فراری هستن. اگه می‌خواهید گربه‌ها تو باغچه‌تون رژه نرن، تو باغچه پوست پرتقال بریزید.سطل آشغالی که توش پوست پرتقال ریخته باشه، بوی  همیشگی رو نمی‌ده. پوست خشک پرتقال هم همین خاصیت رو داره. می‌تونید اونا رو تو یه کیسه توری بریزید و داخل کمد، کابینت یا یخچال بذارید تا بوی و نا و موندگی نگیره.

پوست خشک پرتقال بوی خوبش رو حفظ می‌کنه و می‌تونید بعد از آسیاب کردنش ازش به عنوان ادویه توی سالادها، سس‌ها و غذاها استفاده کنید.از نوارهای بلند پوست پرتقال می‌تونید برای تزئین دسر و شیرینی استفاده کنید.انصافاً! اگه بخوان پوست پرتقال رو با این‌ همه کاربردایی که داره، جدا بفروشن، بیشتر از خود پرتقال نمی‌ارزه!!؟

پرواز را بیاموز

حتی از انتهای بن بست هم

راه آسمان باز است...

پس پرواز را بیاموز چون

زندگی نبرد با بن بست هاست...

نشناخته را محرم هر راز مکن...

نشناخته را، محرم هر راز مکن...

قفل دلِ خود، برهمه کس باز مکن...

درقلّک دل، برای آینده ی خویش...

جز عشق خدا، هیچ پس انداز مکن...

سه برادر که در فاصله چهل روز به شهادت رسیدند (شهیدان عبوری/ساری)-قسمت اول

روایتی خواندنی از دلاورمردان لشکر 25 کربلا در دوران دفاع مقدس

سه برادر که در فاصله چهل روز به شهادت رسیدند

(قسمت اول)

آنچه که در زیر می‌آید ماجرای عجیب شهادت این سه برادر اهل ساری است که در فاصله ی چهل روز و به ترتیب سن، خون مبارکشان در راه حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی جاری شده است.

روایت شهادت آنها، توسط جانباز سرفراز شهرمان ساری "علی‏رضا علی‏پور" از هم رزمان این شهیدان بیان شده و توسط نویسنده ی دفاع مقدس، برادر جانباز "غلامعلی نسائی" به رشته تحریر درآمده است که متن کامل آن در ادامه می‌آید.

موضوع

 برادر جانباز علی رضا علی پور: عملیات «والفجر هشت» را پشت سرگذاشته، پس از استراحتی کوتاه، دوباره به منطقه بازگشته‌ایم، جاده فاو - بصره، حوالی کارخانه نمک، در عملیات «والفجر هشت» تا جاده شنی پیشروی کرده، اکنون اینجا برای دشمن بسیار ارزشمند و حیاتی است. نفوذ دشمن از این منطقه، می‌تواند کار فاو را یکسره کند.

این محور استراتژیک را به نیروهای «گردان مسلم بن عقیل(ع)» جمعی لشکر 25کربلا سپرده اند.

خط پدافند، بصورت مثلثی شکل، مقابل آن راه باریکی است، سمت مثلثی دیگر که ارتش بعث عراق، در آن محور پدافند هجومی ‌دارد. این راه کوتاه و استراتژیک، معروف به «جاده شنی» است. به فاصله حدود یک کیلومتر، دشمن دو سوی این جاده شنی را آب بسته است. عرض جاده باریک، تنها یک خودرو جیب می‌تواند از آن عبور کند، جاده از کشته پشته است، دشمن بارها از این جاده بصورت گله‌ای هجوم آورده، به خاطر مقاومت سنگین بچه‌ها، زمین گیر شده، هرچه تلفات داشته، همه کشته‌ها را جاگذاشته و فرار می‌کند.

ابتدای جاده در حدود سیصد متر چند نقطه کمین کاشته‌ایم، ادامه جاده در دست دشمن است و هر چند متر، روی جاده یک کمین زده‌اند.

فاصله کمین ما با کمین‌های روی جاده شنی دشمن، حدود 150 متر است.

علی محسن پور معاون گردان مسلم ابن عقیل(ع) تصمیم می‌گیرد به همراه تعدادی از بچه‌ها خط را تثبیت کند، به نوعی یک عملیات استشهادی است، تا کار را به پایان برساند.

محسن پور به همراه حسن سعد نزد فرمانده وقت گردان مسلم ابن عقیل(ع) علی اکبرنژاد می‌رود، تا برای عملیاتی سنگین و استشهادی اجازه بگیرند.

علی اکبر نژاد موافقت نمی‌کند. محسن‌پور می‌گوید: خط باید تثبیت شود، جاده شنی باید صاف شود، خطرساز است این وضع سردرگم، فاو را بطور جدی به خطر می‌اندازد. این خط، علی آقا، لنگ در هواست، ما هم که بزودی باید این خط را تحویل بدهیم، برگردیم عقب. بگذارید کاری کرده باشیم در این محور حساس «کارستان»! اگر خدای نکرده دشمن این خط ثبیت نشده را، به نفع خودشان تثبیت کنند، می‌دانی که فاو را از دست می‌دهیم.

اکبرنژاد بهانه آورد و می‌گوید: همه نیروها از ساری هستن؟! این همه شهید یکجا، همه شهر را بهم می‌ریزد، نخیر، من نمی‌توانم اجازه بدهم...

ادامه دارد...

→ بعدی                   

امید

تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و

زمان گرفتند تا ببینند چند ساعت دوام میارند،

حداکثر زمانی رو که موشها تونستند دوام بیارند 17 دقیقه بود.

سری دوم موشها رو با توجه به اینکه حداکثر 17 دقیقه می تونند زنده بمونند

به همون استخر انداختند،

اما این بار قبل از 17 دقیقه نجاتشون دادند.

بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردند دوباره اونها رو به استخر انداختند.

حدس بزنید چقدر دوام آوردند؟

26 ساعت !!!!!!!!!!!!

پس از بررسی به این نتیجه رسیدند که علت زنده بودن موش ها این بوده که

اونها امیدوار بودند تا دستی، باز هم اونها رو نجات میده

و تونستند این همه دوام بیارن.


"امید، قوه محرک زندگی است"