مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

عید نوروز مبارک به غنى و درویش

باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا         جامه عید بپوشند، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست         نازم آن مطرب مجلس که بود قبله نما
صوفى و عارف ازین بادیه دور افتادند    جام مى گیر زمطرب، که رَوى سوى صفا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند     من سرمست، ز میخانه کنم رو به خدا
عید نوروز مبارک به غنى و درویش
یـار دلـــدار، ز بتخانـه درى را بگشا

امام خمینی (ره)

نـوروزتان پیروز باد

بوی جان می آید اینک از نفس های بهار
دستهای پر گل اند این شاخه ها؛ بهر نثار
با پیام دلکش "نـوروزتان پیروز باد"
با سرود تازه "هر روزتان نوروز باد"
شهر سرشار است از لبخند؛ از گل؛ از امید
تا جهان باقی ست این آئین، جهان افروز باد

عید نزدیک است

عیدنزدیک است
دلمان یک تحول عظیم می خواهد
یک انقلاب روحی
یک حال خوب
الهی! معجزه ای کن
که سخت محتاجیم...

شکوفه های مهربانی

خدایا!
شکوفه های مهربانی را بردرخت دلم بارور کن
تا آن را به کسانی که دوستانم هستند ببخشم،
خدایا!
کمک کن تابتوانم باری از دوشی بردارم،
کمک کن شادی را به دل آنانی که دوستشان دارم هدیه کنم،
خدایا!
دستهایم لایق محبتت نیستند
اما عاجزانه تمنای سخاوتت را دارد
تا آن را باتمام وجودببخشایم.

همدلی

چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو 100 متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود.
ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد. این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد. هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون (عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت: این دردت رو تسکین میده. سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند. در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند.

بانوی نور، مادر آیینه ها! سلام

بانوی نور، مادر آیینــــه ها! سلام
روشن ترین تبسـم نور خدا! ســـــلام

ای کوثــــر کبـود خـــدا، با سه آیــــه آه!
از ما به زخــم های کبود شـــما، ســــلام

حزن غریب پنجــره ها در غـــروب نـــــور
ای خواهش همیشه ی آیینه ها سلام

ای ماه سرخ گمشده در ناکجای خاک!
بــــر رد پای نـــور تو در ناکجـا، ســـــــلام

غمگیــن ترین پرنده ی ســیاره ی بقیــــــع!
بال و پــــر شکستـــه ی روح تــــو را ســــلام

ای باغبـــان دل شــده ی لاله های ســــرخ
ای وارث حماســه ی کرب وبــلا! ســـلام

ای بــرتر از فرشته، شبـیه خود خــــدا!
از ما به روح سبز شما، تاخــدا، ســلام

دست عنایتی به ســر حاجتــم بکـــــش
چشمم هنوز مانده به دست شما... سلام!

 رضا اسماعیلی

شهادت حضرت زهرا (ع) تسلیت باد

عشق یعنی دل سپردن در الست
از می وصل الهی مست مست
عشق یعنی ذکر ناموس خدا
یا علی گفتن به زیر دست و پا
عشق یعنی جلوه ی صبر خدا
شرم ایوب نبی از مرتضی
عشق یعنی صبر در هنگام خشم
عشق یعنی جای سیلی روی چشم
عشق بر دل ها شهادت می دهد
عشق بر غم ها حلاوت می دهد...

یا فاطمة الزهرا (س)

الّلهُمَ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلَها وَ بَنیها

وَ سِرِّ المُستَودِعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ به عِلمُک

اَلسَّلامُ عَلَیکِ اَیّتُها آَلصِّدیقَةّ اَلشَّهیدة فاطِمَةَ اَلزَّهراء سَیّدةِ نِساءِ اَلعالَمین

خواب غفلت

سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید:
یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب ها بر می خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم. شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند.
پدر را گفتم: از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند. پدر گفت: تو نیز اگر می خفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!
"گلستان سعدی"

دعا

وقتی دعا میکنی،
دعای تو از این جهان خارج میشود و به جایی میرود که هیچ زمانی نیست.
دعایت به قبل از پیدایش عالم میرود.
دعایت به آنجا که دارند تقدیرت را مینویسند میرود.
و تقدیر نویس مهربان عالم تقدیرت را با توجه به دعایت مینویسد.
و مولانا چه زیبا میگه:
گر در طلب گوهر کانی، کانی
گر در هوس لقمه نانی، نانی
این نکتهء رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جستن آنی، آنی...
"الهی قمشه ای"

دروغ نشنیده

نقاشی دو زن حال حرف زدندو زن با هم حرف می‌زدند. ناگهان یکی از آن دو که بی‌وقفه حرف می‌زد و تقریباً اجازه حرف زدن به دیگری نمی‌داد، گفت: «و حالا باید برات بگم که دیروز چه چیزایی از دهان همسایه‌ات درباره تو شنیدم...»
دوستش گفت: «این دروغ است!»
زن پرحرف تعجب کرد و با ناراحتی گفت: «وا، من که هنوز چیزی نگفتم، چطور ادعا می‌کنی که من دروغ می‌گم؟!»
دوستش جواب داد: «من اصلاً نمی‌تونم فکر کنم تو چیزی شنیده باشی، برای اینکه به هیچ کس اجازه حرف زدن نمی‌دهی.»


سرنوشت

اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم

«سوره رعد، آیه11»

خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغیییر نمی دهد

مگر آنکه آنان خود را تغییر دهند.

پیله ی تنهایی

چه کسی می داند

که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟

چه کسی می داند

که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟

پیله ات را بگشا،

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی!!

کلید گم شده

روزی ملانصرالدین را دیدند که بیرون از خانه خود دنبال چیزی می گردد.
از او پرسیدند: ملا، دنبال چه چیز می گردی؟
ملا گفت: دنبال کلیدم.
پرسیدند: کلیدت را کجا گم کردی؟
ملا گفت: درون خانه.
گفتند: پس چرا اینجا دنبال آن می گردی؟
ملا پاسخ داد: چون داخل خانه تاریک و اما اینجا روشن است...‼️
ما هم در بیرون به جستجوی خود بر آمده ایم، اما تا زمانی که به درون وجودمان بازنگردیم، نمی توانیم خود را بیابیم.
پس به درون خود بنگریم، یعنی همان جایی که تاریک است.
کلید گم شده در درون است.