مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

رایگان



وقتی یک ماشین لباسشویی جدید خریدم، ماشین قدیمی را بیرون گذاشتم و یک کاغذ روی آن چسباندم که روی آن نوشته شده بود: «رایگان».
دو روز گذشت و متوجه شدم ماشین لباسشویی هنوز سر جای خود قرار دارد. فکری به ذهنم رسید، کاغذ روی آن را کندم و به جایش کاغذی چسبانده و نوشتم: «فروشی، ۵۰ هزار تومان».
صبح روز بعد دیدم که ماشین لباسشویی را دزدیده اند!

طنز


روزی ملا از شهری می گذشت، ناگهان چشمش به دکان شیرینی فروشی افتاد به یکباره به سراغ شیرینی ها رفت و شروع به خوردن کرد.

شیرینی فروش شروع کرد به زدن او، ملا همانطوریکه می خورد با صدای بلند می خندید و می گفت: عجب شهر خوبی است و چه مردمان خوبی دارد که با زور و کتک رهگذران را وادار به شیرینی خوردن می کنند!

طنز



فیزیک دان جوانی ضمن ارسال رساله خود به انیشتین از او سوال کرد: آیا درست است که خوردن ماهی فعالیت مغز را زیاد می کند؟
انیشتین در جواب او نوشت: رساله شما را مطالعه کردم , شما باید نهنگ بخورید.

مرد خسیس (طنز)

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم. او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند. زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع کرد.
وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند...
و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهرم عمل کنم. بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم. دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟ زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش قرار دهم و من نیز چنین کردم. البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم. در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند!!!

طنز ریاضی

سؤال: چرا همه می گویند: «عرضی ندارم» و به جای آن نمی گویند:
«طولی ندارم»؟
پاسخ : اگر بخواهم جوابش را خدمتتان «عرض» کنم
2 ساعت «طول» می کشد!

طنز

از یه اسب میپرسن چرا هر کس تورو میبینه سوارت میشه؟
اون اسب جواب نداد... سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت...
میدونید چرا؟؟؟
.
.
.
چون اسبا نمیتونن حرف بزنن...
نه واقعا انتظار داشتین اسبها حرف هم بزنن!!؟

طنز ریاضی

روزی بیکاره ای از یک ریاضی دان پرسید:
این که می گویند از هر فرض نادرستی میتوان نتیجه ی دلخواهی گرفت یعنی چه؟
ریاضی دان گفت: به طور مثال من میگویم اگر ۵ با ۴ مساوی باشد انگاه تو پینوکیو هستی.
آن فرد گفت چگونه؟
ریاضیدان گفت فرض کنیم ۵ با ۴ مساوی باشد اگر از دو طرف این تساوی ۳ واحد کم کنیم نتیجه میشود: ۱ مساوی ۲
در این صورت تو و پینوکیو دو نفرید پس یک نفرید.

طنز ریاضی

یک نفر در «بی نهایت» مشغول قدم زدن بود

که ناگهان یک صدای «گرومپ» به گوشش خورد.

پرسید چی بود؟

گفتند؛ چیزی نبود دو تا خط موازی بودند که باهم برخورد کردند.

طنز ریاضی

روزی دانش آموز رشته ریاضی به مرد لبو فروش گفت:

آقا یک کیلو لبو بده که دلتاش منهای صفر باشه.

لبو فروش کمی فکر کرد و با تعجب گفت:

دلتاش منهای صفر باشه یعنی چی؟

دانش آموز گفت: یعنی اینکه ریشه نداشته باشه.

مهندس و مدیر (طنز)

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود، ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد. ارتفاع اش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: «ببخشید آقا! ممکن است به من بگویید کجا هستم؟ تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟». مرد روی زمین در جواب گفت: «بله، شما در ارتفاع حدود شش متری، در طول جغرافیایی ۸/٢٤ درجه ۸۷ و عرض جغرافیایی ٤١/٢١ درجه ۳۷ هستید». مرد بالن سوار دوباره پرسید: «شما باید مهندس باشید!؟» و جواب شنید: «بله از کجا فهمیدید؟!». مرد بالن سوار گفت: «چون اطلاعاتی که شما به من دادید، اگر چه کاملن دقیق بود، اما به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم!». مرد روی زمین در پاسخ پرسید: «شما هم باید یک مدیر باشید!؟» و پاسخ شنید: «بله از کجا فهمیدید؟». مرد روی زمین گفت: «چون شما نمی دانید کجا هستید؟ و به کجا می خواهید بروید؟ قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید؟ تازه انتظار دارید مسوولیت آن را دیگران بپذیرند! اطلاعات دقیق هم که به دردتان نمی خورد!».

مناجات یک دانش آموز تنبل! (طنز)

مناجات یک دانش آموز تنبل!

الهی سوگند به بلندی درخت چنار و به ترشی رب انار
ترحمی بنما بر این بنده بی بخارِ بی کار و بی عار
که دمارش را بر آورده روزگار.
ای خالق مدرسه و ای به وجود آورنده فرمول های حساب و هندسه
ای خدای عزیزم، بیزارم از این نیمکت و میزم
دانش آموزی سحر خیزم که هر روز صبح زود ساعت 10 از خواب برمی خیزم
و روز های شنبه تا پنجشنبه اغلب از مدرسه می گریزم
که من انسانی نحیفم و در کلاس درس بسیار ضعیفم
اگر چه نزد معلم و دانش آموزان خیلی خوار و خفیفم
ولی خارج از مدرسه به هرکاری حریفم
ای خالق شهرستان های کرمان و یزد و رشت
نمره انضباط مرا داده اند هشت
دیگر به چه امیدی می توان سر کلاس درس نشست؟
آن جا که معلم هم نمی کند گذشت
چه کنم اگر سر نگذارم به کوه و به دشت؟

الهی می دانی که من کیستم
هر چند که دانش آموزی فعال و درس خوان نیستم
ولی چه قدر عاشق نمره بیستم.

پروردگارا سال گذشته هنگام امتحان خواستم تقلب کنم
معلم از راه رسید رنگ از رخسارم پرید
برگه امتحانی ام را گرفت و کشید و آن را از هم درید
و چنان کشیده ای به صورتم کشید که برق سه فاز از چشمم پرید
و صدایش را مادرم در خانه شنید.
ای خالق آموزگار و ای سازنده مداد و خط کش و پرگار
آن چنان هدایتم کن تا این معنی را بدانم
که اگر معلم خودش درس را می داند پس چرا از من می پرسد
و اگر نمی داند چرا از دیگران و آن ها که می دانند نمی پرسد؟
ای آفریدگار خودکارِ بیک سوگند به کتاب های شیمی و فیزیک
و فرمول اسید اتانوئیک که مشتاقم به یک دست لباس شیک
و از خوراکی ها آرزومندم به خوردن قیمه با ته دیگ
ولی اگر نبود راضی ام به یکی دو سیخ شیشلیک.
الهی از مدرسه بسیار دلتنگ ام و در کلاس درس همیشه منگم
و با دو ابر قدرت شرق و غرب یعنی بابا و معلم همیشه در جنگ ام
ولی در ساعت تفریح بسیار زرنگ ام؛ دروغ چرا؟
حقیقت آن است که در یک کلام برای خانه و مدرسه بسیار مایه ننگم

بدون شرح

http://suherfe.blogfa.com

سالهای بعد........... اینا دیگه چی هستند؟

-- از وبلاگ علمی آموزشی و فنی کار و فناوری کلاله --

باز آمد بوی ماه مدرسه (طنز)

بعدِ سه ماه تعطیلی، بـــوی مهـــــر آید همی!