شهدا، رفته اند و رسالتی از جنس آگاهی و حرکت را بر دوش ما باقی گذاشته اند.
شهادت، مرز زمین و آسمان است و شهدا، مرزبانان هماره بیداری.
شهیدان، پیامبران حماسه انسان اند که ما را مسئولیتی ممتد که در لحظه لحظه زندگی مان جاری است، نازل فرموده اند.
مگو بدن، ز تنِ جبهه جان در آوردند
به جای اشک، جگر از نهان در آوردند
وطن پر از گل پرپر شده است و عطرآگین
ز دشت لاله ز بس ارغوان آوردند
شما گروه تفحص به خاک بنویسید
دُر از خزانه این خاکدان در آوردند
زمین ز مین پر و اینان ز من سفر کردند
ز آسمان سر از این آستان در آوردند
همین تبار تبری، تبر به دوش شدند
دمار از بت و از بتگَران در آوردند
حرامشان که شکمبارگان فرصت جوی
تنور گرم شما بود و نان در آوردند
و من به جیب سر و سر به زیر کاین مردان
چه سرفراز سر از امتحان در آوردند
"علی انسانی"
دشمنان شاید دستان ستارگان را بستند،
اما اراده و اندیشههای ناب آنها بعد سالها به ثمر نشست
شهیدان «محمدصادق معلمی»، «منصور مهدوی نیاکی»، «سیدحسن فاطمی»، «مسلم رسولی کناری»، «غلامرضا اسدی»، «سیدرضا میرفاضلی» و «حسینعلی بالویی» هفت شهید غواص و خطشکن لشکر ۲۵ کربلای استان مازندران که مورد احراز هویت قرار گرفتهاند.
شهادت هنر مردان خداست
شهیــد مـثل شــمـعی اســت
که نورش در برابر همه سیاهی ها، جلوه می کند
خودمان را در معرض نور شهدا قرار دهیم تا دلهایمان آسمانی شود
نصف تاریخ عاشقی آب است / قصه هایی عمیق و پر احساس
قصه هایی پر از فداکاری / قصه هایی عجیب اما خاص
قصه آب چشمه زمزم / زیر پا کوبه های اسماعیل
قصه نیل و حضرت موسی / قصه آن گذشتن حساس
قصه حفظ حضرت یونس / توی بطن نهنگ در دریا
یا که نفرین نوح پیغمبر / بر سر مردم نمک نشناس
قصه ظهر روز عاشورا / بستن آب روی وارث آن
کربلا بود و یک حرم تشنه / کربلا بود و حضرت عباس...
بین افسانه های آب و جنون / قصه تازه ای اضافه شده:
قصه بیست و هفت ساله ای از / صد و هفتاد و پنج تا غواص...
سلام بر آنهایی که از همه چیز گذشتند تا ما به هر چه می خواهیم برسیم
سلام بــر آنهایی که قامت راست کـــردند تا قامت ما خـــم نشود
سلام بر آنهایی که به نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم
سلام بـــر آنهایی که رفتند تا ما بمانیـــم
ســلام بــر مـــــردان خــدا
سلام بر شهدا...
کجاییــــــــد ای شهیــــــدان خدایی
بلاجویان دشت کـــــــــــربلایی
کجاییــــد ای سبک بالان عاشــــــــق
پــــــرنده تر ز مـــــرغان هوایی
آنگاه که ترنّم دعایت مملو از سوز دل گردید
و چشمانت در هجران یار مالامال از زلال اشک،
از خداوند شهادت را طلب کن!
آنگاه که سراسر وجودت را پاکی فرا گرفت
و ذکر سجودت توام با تباکی گردید،
از خداوند شهادت را طلب کن!
آنگاه که قلبت از نور الهی انباشته گردید
و جانت از نشاط و تعالی معنوی لبریز،
از خداوند شهادت را طلب کن!
آنگاه که بقا را در فنا دانستی
و مرگ را پلی به سوی خدا،
از خداوند شهادت را طلب کن!
مناجات شهید سید مجتبی علمدار با شهدا:
ای شهیدان، از همان لحظهای که تقدیر ما را از شما جدا کرد یاد شما، خاطرههای دنیای پاک شما امید حیاتمان گشته.
ما به عشق شما زندهایم و به امید وصل کوی شما زندهایم.
اما شما، شما علی الظاهر دلیلی ندیدید که اوقات پر اجرتان را صرف ما کنید.
چه بگوییم؟
راستی چگونه حرف دلمان را فریاد کنیم که بدانید بر ما چه میگذرد؟
مگر خودتان نمیگفتید که ستونهای شب عملیات ستون گردان نیست، ستون عشق است، ستون دلهای سوخته ایست که با خمیر مایهی اشک و سوز به هم گره خورده است.
ای لاله به راهِ سرخ و پاکت سوگند
ای مرد به جسمِ چاک چاکت سوگند
جز راهِ تو رفتن، انحرافی ست بزرگ
ای کشته ی راه حق، به خاکت سوگند
«بهروز ساقی»
شهادت پاداش این غیور مردانی بود که با جهاد علمی خود، چراغ علم و روشنایی را در سنگر دانشگاه پرفروغ نگه داشتند و در نهایت با اهدای خون خود، درخت انرژی هسته ای ایران را آبیاری کردند. شهادت بر این مردان آسمانی مبارک باد.
به پاس هر وجب خاکی از این ملک
چه بسیار ست، آن سرها که رفته!
زِمَستی بر سر هـر قطعه زین خاک
خدا داند چه افســــرها که رفتــــه!
اهل کوچه همه رفتند ولی ما ماندیم
حقمان است اگر بی کَس و تنها ماندیم
در به روی همه وا بود و نمی دانستیم
شهر لبریز خدا بود و نمی دانستیم
هیچ تقصیر کسی نیست اگر رنجوریم
روشنی هست، خدا هست ولی ما کوریم
آری همسفر، روشنی هست، خدا هست...
دلمان گرفت، روحمان پژمرد،
صبر و طاقتمان به سرآمد.
از گذشته ها شرمنده ایم
و از آینده ها بیمناک.
تنها تسلّی ما آب دیده است؛ ای شهید!
آبی که با آن دل خود را شستشو می دهیم
و به این وسیله غمهای درونی خود را تسکین می بخشیم،
از آتش درونی خود می کاهیم،
و برای لحظه ای آرامش ضمیر می یابیم...
به یاد هفده شهریور، جمعهای خونین
«17 شهریور» از ایّام الله است. روزی است که حق، بی پرده و بی نقاب، بی ترس و بی پروا به مقابله «باطل» درآمد.
روزی است که وطن، در پیروی از فرمان امام، کفن «شهادت» پوشید و به مسلخ «ژاله» آمد تا از خون خویش، میدان ژاله را به «میدان لاله» تبدیل کند؛ میدان شهدا!
سلام بر خیابان پُر گلوله و میدان شهدا، این حکایت آشنا برای فجر انقلاب؛
سلام برمشت های پُر فریاد، قلب های تپنده ی عاشق،
سلام بر جامه ی خون آلود صبح، شعله های خون و دستان حماسه آفرین؛
سلام بر صبح خونبار اما پیروزِ هفده شهریور که رعشه بر اندام شب نشینانِ درّه طاغوت انداخت.
سلام هفده شهریور!
شهیـــدان شاهدانِ زنده هستند
چو خورشیدِ جهان تابنده هستند
شهیـــدان گــر چه رفتند از بـر ما
ولی در قـلب ما پاینده هستند...
کوچیـده اید زود مگـر صـبـــرتان کجـاست؟
من می رسم ز ره تو را به خدا پا به پا کنید!
یک کوله بار حادثه و یک کوره راه عمر؛
باید گذشت، برایــم دعـــا کنـیـــد
ای کشتگان عشق، برایم دعا کنید
یعنی نمی شود که مرا هم صدا کنید؟
ای مردمان رد شده از هفت شهر عشق؛
رحمی به ساکنین خم کوچه ها کنید...