ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روزی ملا نصر الدّین به دهکده ای می رفت در بین راه زیر درخت گردوئی به استراحت نشست. او در نزدیکی اش بوته ی کدوئی را دید. ملا به فکر فرو رفت که چگونه کدوی به این بزرگی از بوته کوچکی بوجود می آید
و گردوی به این کوچکی از درختی به آن بزرگی؟
سرش را به آسمان بلند کرد و گفت : خداوندا! آیا بهتر نبود که کدو را از درخت گردو خلق می کردی و گردو را از بوته کدو ؟ در این حال گردوئی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهایش پرید
و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت: پروردگارا! توبه کردم
که بعد از این ؛ در کار الهی دخالت کنم ؛ زیرا هرچه را خلق کرده ای ؛ حکمتی دارد ؛ و اگر جای گردو با کدو عوض شده بود من الآن زنده نبودم !!
هیچ کار خدا بی حکمت نیست!
سپیده
ممنون از حضورت