یک عمر در انتظاری تا بیابی آن را که درکت کند
و تو را همان گونه که هستی بپذیرد،
و عاقبت در می یابی که
او از همان آغاز " خودت " بوده ای!
"یادداشت های ریچارد باخ"
امام علی سلام الله علیه:
اِذا اَبْطَـاَتِ الاَرْزاقُ عَلَیْکَ فَاسْتَغْفِرِ اللّهَ یُوَسِّعْ عَلَیْکَ فیها
هرگاه در روزى تو تأخیر و تنگى پدید آمد
از خداوند آمرزش بخواه تا روزى را بر تو فراوان گرداند.
"تحف العقول، ص 174"
اَللّهُمَّ اغْسِلْنى فیهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ طَهِّرْنى فیهِ مِنَ الْعُیُوبِ
وَامْتَحِنْ قَلْبى فیهِ بِتَقْوَى الْقُلُوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ الْمُذْنِبینَ.
خدایا شستشویم ده در این ماه از گناهان و پاکم کن در آن از عیبها
و آزمایش کن در آن دلم را به پرهیزکارى دلها
اى نادیده گیرنده لغزشهاى گنهکاران.
گویند که ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میکرد و از بدبختی و فقر خود یاد میآورد و سپس به دربار میرفت. او قفل سنگینی بر در اتاق میبست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمیدهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان میکند. سلطان میدانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.
نیمه شب، سی نفر با مشعلهای روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود. آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغزده میشدند.
وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنجها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند. سلطان گفت: من ایاز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه میکند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی
گفت پروردگارا گشاده گردان برایم سینه ام را (به من شرح صدر عطا کن).
وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی
و آسان کن برای من کارم را.
وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی
{و} باز کن گره را از زبانم
یَفْقَهُوا قَوْلِی
{تا} بفهمند سخنم را
"سوره طه، آیات ۲۵ تا 28"
اَللّهُمَّ افْتَحْ لى فیهِ اَبْوابَ فَضْلِکَ
وَ اَنْزِلْ عَلَىَّ فیهِ بَرَکاتِکَ وَ وَفِّقْنى فیهِ لِمُوجِباتِ مَرْضاتِکَ
وَ اَسْکِنّى فیهِ بُحْبُوحاتِ جَنّاتِکَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرّینَ.
خدایا باز کن برویم در این ماه درهاى فضلت را
و برکاتت را در آن بر من نازل فرما و موفقم دار در آن به موجبات خشنودیت
و مَسکنم ده در آن وسطهاى بهشتت اى اجابت کننده دعاى درماندگان.
و تو ستاره ی شرقی طلوع خواهی کرد
و «أن یُحِقّ َالحَقَّ...» قسـم به ایــن آیه!
قنـوت پنجره ها هــم پر از اجابت توست
که در همیشـه نچرخیــده روی یک پایه!
اَللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ اِلى مَرْضاتِکَ دلیلاً
وَ لا تَجْعَل لِلشَّیْطان فیهِ عَلیّ سَبیلاً
وَاجْعَلِ الجَنّهِ لی مَنْزِلاً ومَقیلاً یا قاضی حَوائِجَ الطّالِبین.
خدایا در این روز مرا به سوی رضا و خشنودی خود راهنمایی کن
و شیطان را بر من مسلط مگردان
و بهشت را منزل و مقامم قرار ده،ای برآورده کننده حاجات طالبان.
شب مناجات و دعا...
شب تقدیر و سرنوشت...
شب آرزوهای ناب...
شب با خدا بودن...
شب رهایی از شیطان...
بیایید همدیگر رو دعا کنیم...
باز امشب عشق تنها می شود
زخم سهم فرق مولا می شود
آفتاب عشق گلگون می شود
سینه ی سجاده پرخون می شود
پشت نخل آرزو خم می شود
داغ حسرت سهم آدم می شود
جاده می ماند غریب و بی سوار
ذوالفقار عدل می گیرد غبار
اللَّهُمَّ افْتَحْ لی فیهِ أبوابَ الجِنان
وَ أغلِقْ عَنَّی فیهِ أبوابَ النِّیرانِ
وَ وَفِّقْنی فیهِ لِتِلاوَةِ القُرآنِ یا مُنْزِلَ السَّکینَةِ فی قُلُوبِ المؤمِنین.
خداوندا! در این ماه درهای بهشت را بر روی من بگشا
و درهای آتش دوزخ را به رویم ببند
و به من توفیق تلاوت قرآن عطا فرما،
ای فرود آورنده وقار و سکینه بر دلهای اهل ایمان.
شهادت هنر مردان خداست
شهیــد مـثل شــمـعی اســت
که نورش در برابر همه سیاهی ها، جلوه می کند
خودمان را در معرض نور شهدا قرار دهیم تا دلهایمان آسمانی شود
اَللّهمّ وَفِّرْ فیهِ حَظّی مِن بَرَکاتِهِ
وَ سَهِّلْ سَبیلی اِلى خَیْراتِهِ
وَ لا تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً اِلَى الحَقّ المُبین.
خدایا در این ماه بهره مرا از برکاتش زیاد بگردان
و آسان کن راه مرا به سوى خیرهایش
و محروم نکن ما را از پذیرفتن نیکیهایش اى راهنماى به سوى حـق آشکار.
شب قدر است بیا قدر بدانیم کمی
خانه دل ز گناهان بتکانیم کمی
شعله افتاده به ملک دلم از فرط گناه
دوست را از دل این شعله بخوانیم کمی
روح را صیقل آیینه دهیم از دل و جان
آه را تا ملکوتش برسانیم کمی
عهد بستیم و شکستیم بسی کاش! که ما
بر سر عهد وفادار بمانیم کمی
اَللّهُمَّ نَبِّهْنى فیهِ لِبَرَکاتِ اَسْحارِهِ
وَ نَوِّرْ فیهِ قَلْبى بِضیاَّءِ اَنْوارِهِ
وَ خُذْ بِکُلِّ اَعْضاَّئى اِلىَ اتِّباعِ آثارِهِ بِنُورِکَ یا مُنَوِّرَ قُلُوبِ الْعارِفینَ.
خدایا آگاهم ساز در این ماه از برکات سحرهاى آن
و نورانى کن در آن دلم را به پرتو انوار آن
و بگمار تمام اعضاء و جوارحم را به پیروى کردن آثارش
به نور خود اى روشنى دهنده دلهاى عارفان.
اَللّهُمَّ اهْدِنى فیهِ لِصالِحِ الاْعْمالِ
وَاقْضِ لى فیهِ الْحَواَّئِجَ وَالاْمالَ یا مَنْ لا یَحْتاجُ اِلَى التَّفْسیرِ وَالسُّؤ الِ
یا عالِماً بِما فى صُدُورِ الْعالَمینَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطّاهِرینَ.
خدایا راهنمائیم کن در این ماه به کارهاى شایسته
و برآور در آن حاجات و آرزوهاى مرا
اى کسى که نیازى به شرح حال و درخواست ندارى
اى دانا و آگاه بدانچه در دل مردم جهانیان است
درود فرست بر محمد و آل پاکش.
کوله بارت بربند
شاید این چند سحر
فرصت آخر باشد
که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا
و بفهمیم که یک عمر
چه غافل بودیم
می شود آسان رفت
می شود کاری کرد
که رضا باشد او
ای سبکبال
در این راه شگرف
در دعای سحرت
در مناجات خدایی شدنت
هرگز از یاد مبر
من جا مانده بسی محتاجم...
اَللّهُمَّ وَفِّقْنى فیهِ لِمُوافَقَةِ الاْبْرارِ
وَ جَنِّبْنى فیهِ مُرافَقَةَ الاْشْرارِ
وَ آوِنى فیهِ بِرَحْمَتِکَ اِلى دارِ الْقَرارِ بِاِلهِیَّتِکَ یا اِلهَ الْعالَمینَ.
خدایا موفقم دار در این ماه به همراهى کردن با نیکان
و دورم دار در آن از رفاقت با اشرار
و جایم ده در آن بوسیله رحمت خود به خانه قرار و آرامش،
به معبودیّت خود اى معبود جهانیان.