پیامبر صلى الله علیه و آله می فرمایند :
مَن أَرادَ أن تُستَجابَ دَعوَتُهُ وَأَن تُکشَفَ کُربَتُهُ فَلیُفَرِّج عَن مُعسِرٍ
هر کس مى خواهد دعایش مستجاب شود و غمش از بین برود
باید گره از کار گرفتارى باز کند.
(نهج الفصاحه، ح 2961)
زندگی در همین اکنون است؛
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با امید است...!
«سهراب سپهری»
قلب ما نوعی تلمبه معجزه آساست
که خون را در بدنمان به جریان در می آورد
و اما چه تلمبه حیرتزایی!
قلب در هر تپش تقریبا نصف لیوان خون را در بدن پخش میکند..
و روزانه صد هزار بار برای ما میتپد...
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ اللَّیْلَ مُظْلِماً بِقُدْرَتِهِ، وَ جَاءَ بِالنَّهَارِ مُبْصِراً بِرَحْمَتِهِ، وَ کَسَانِی ضِیَاءَهُ وَ أَنَا فِی نِعْمَتِهِ، اَللَّهُمَّ فَکَمَا أَبْقَیْتَنِی لَهُ فَأَبْقِنِی لِأَمْثَالِهِ، وَ صَلِّ عَلَى النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَفْجَعْنِی فِیهِ وَ فِی غَیْرِهِ مِنَ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامِ بِارْتِکَابِ الْمَحَارِمِ وَ اکْتِسَابِ الْمَآثِمِ، وَ ارْزُقْنِی خَیْرَهُ وَ خَیْرَ مَا فِیهِ وَ خَیْرَ مَا بَعْدَهُ وَ اصْرِفْ عَنِّی شَرَّهُ وَ شَرَّ مَا فِیهِ وَ شَرَّ مَا بَعْدَهُ، اَللَّهُمَّ إِنِّی بِذِمَّةِ الْإِسْلامِ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ، وَ بِحُرْمَةِ الْقُرْآنِ أَعْتَمِدُ عَلَیْکَ، وَ بِمُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَسْتَشْفِعُ لَدَیْکَ،
سپاس خداى را که شب تاریک را با قدرت خود برد و روز روشن را به رحمتش آورد و لباس پرفروغ آن را درحالیکه قرین نعمتش بودم بر تن من کرد،خدایا! همچنانکه مرا براى این روز نگاه داشتى براى امثال آن نیز پابرجا بدار و بر پیامبر اسلام محمّد و خاندان او درود فرست و مرا در این روز و شبها و روزهاى دیگر به فاجعه انجام گناهان مبتلا مساز،خیر این روز و و خیر آنچه در آن است،و خیر بعد از این روز را روزی ام گردان و شرّ این روز و شرّ آنچه در آن است و شرّ بعد از آن را از من دور ساز.خدایا! من با گردن نهادن به دین اسلام به سوى تو وسیله می جویم و با حرمت نهادن به قران بر تو اعتماد می کنم،و دوستى محمّد،بنده برگزیده ات که(درود خدا بر او و خاندانش باد)نزد تو شفاعت می طلبم،
فَاعْرِفِ اللَّهُمَّ ذِمَّتِیَ الَّتِی رَجَوْتُ بِهَا قَضَاءَ حَاجَتِی، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ اَللَّهُمَّ اقْضِ لِی فِی الْخَمِیسِ خَمْساً، لَا یَتَّسِعُ لَهَا إِلّا کَرَمُکَ، وَ لَا یُطِیقُهَا إِلّا نِعَمُکَ، سَلامَةً أَقْوَى بِهَا عَلَى طَاعَتِکَ، وَ عِبَادَةً أَسْتَحِقُّ بِهَا جَزِیلَ مَثُوبَتِکَ، وَ سَعَةً فِی الْحَالِ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ، وَ أَنْ تُؤْمِنَنِی فِی مَوَاقِفِ الْخَوْفِ بِأَمْنِکَ، وَ تَجْعَلَنِی مِنْ طَوَارِقِ الْهُمُومِ وَ الْغُمُومِ فِی حِصْنِکَ، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلْ تَوَسُّلِی بِهِ شَافِعاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَافِعاً، إِنَّکَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ.
پس بار خدایا پیمانى که روا شدن حاجتم را به آن امید بستهام به حساب آور،اى مهربانترین مهربانان!بار خدایا در روز پنجشنبه پنج حاجت مرا برطرف نما،که آنها را جز کرم تو گنجایش و جز نعمتهاى تو طاقت ندارد:سلامتى که با آن براى انجام طاعتت نیرو گیرم و عبادتى که با آن سزاوار پاداش فراوان تو گردم،و گشایشى در حال من با روزى حلال و اینکه به من با امن خویش در هنگامههاى ترس امنیت دهى،و از هر غم و اندوه کوبنده در دژ استوار خویش پناهم دهى،بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و چارهجویی ام را بوسیله او شفیع سودمندى برایم در روز قیامت قرار ده،به یقین تو مهربانترین مهربانانی.
در
سفر عاشقی، هر که سبکبارتر
قافله عشق را قافله سالارتر
گر به تولای دوست، جان بفشانی نکوست
هدیه به جانان رواست، هر چه سزاوارتر
هر که به طوفان عشق، سینه به دریا زند
گوهر اسرار را هست خریدارتر
بر در دل حلقه زدن، پاسخ جانان شنو
رمز ولا را مگوی جز به نگهدارتر
«استاد حمید سبزواری»
خـــــــــدایـــــــــــا !
دلــــــم کــــــه برایـــــت تنــــــگ می شــــــود،
بــــــا آنکـــــــه می دانـــــم همـــــه جــــــــا هستی،
امــــــا بــــــه آسمـــــــان نگـــــــاه می کنم،
چــــــرا کــــه آسمـــــــــان
ســــــــــــه نشــــــــــــانه از "تــــــــــــو" دارد:
بــــی انتهـــــــــاست...
بــــــی دریــــــــــــــغ اســــــــت...
و چــــــون یـــــک دست مهربـــــــــــان،
همیشـــــــه بــــــــــالای ســــــر مـــــــاست...
عشق یعنی چون خورشید تابیدن بر شب های دوست
و چـــــون بــــرف ذوب شدن بـــــــر غــــم هـــــای دوست!!
فـــــرق است بینِ دوست داشتن و داشتنِ دوست
دوست داشتن امری لحظه ایست
ولی داشتنِ دوست،
استمرارِ لحظه های دوست داشتن است.
حرکت ارزشمند و افتخارآمیز جوانان ایرانی
در دستیابی به دانش بومی هستهای
یک اقدام تاریخساز و تمدنساز است
و این حرکت علمی باید با قوت به پیش برود
و در ابعاد مختلف گسترش یابد.
یادم باشد از چشمه درسِ خروش بگیرم؛
و از آسمان درسِ پـاک زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست؛
باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام؛
نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان...
سلام بر تو ای مجاهدی که با تمام وجود در رکاب ولی امرت
به تکلیف روز و مشق شبت عشق ورزیدی؛
و سلام بر دوستان شهیدت که بر تو سلام کرده اند!
بگو نسبتت با شهیدان چه بود
که مرغ دلت سویشان پرگشود
چه ها کرد حق با تو در شام قدر
که هم سفرهای با شهیدان بدر
ببخشای اگر از تو دم میزنم
و یا در حریمت قدم میزنم
برآنم که درک ولایت کنم
مبادا که ترک «ولایت» کنم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ لِبَاساً وَ النَّوْمَ سُبَاتاً، وَ جَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً لَکَ الْحَمْدُ أَنْ بَعَثْتَنِی مِنْ مَرْقَدِی، وَ لَوْ شِئْتَ جَعَلْتَهُ سَرْمَداً حَمْداً دَائِماً لا یَنْقَطِعُ أَبَداً، وَ لَا یُحْصِی لَهُ الْخَلائِقُ عَدَداً، اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ أَنْ خَلَقْتَ فَسَوَّیْتَ، وَ قَدَّرْتَ وَ قَضَیْتَ، وَ أَمَتَّ وَ أَحْیَیْتَ، وَ أَمْرَضْتَ وَ شَفَیْتَ، وَ عَافَیْتَ وَ أَبْلَیْتَ، وَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَیْتَ، وَ عَلَى الْمُلْکِ احْتَوَیْتَ أَدْعُوکَ دُعَاءَ مَنْ ضَعُفَتْ وَسِیلَتُهُ، وَ انْقَطَعَتْ حِیلَتُهُ وَ اقْتَرَبَ أَجَلُهُ،
ستایش خداى را که شب را جامه و خواب را مایه آرامش و روز را زمینه تکاپو قرار داده،ستایش تنها تو را سزاست که مرا از خوابگاهم برانگیختى و اگر می خواستى خوابم را جاودان می ساختى،ستایش دائم که هرگز پایان نیابد،و سپاس بیکران که آفریدگان از شمارش آن ناتوانند،خدایا!ستایش تنها شایسته توست که آفریدى و سامان دادى و اندازه مقرر نمودى و فرمان دادی و میراندى و زنده کردى و بیمار نمودى و درمان کردى و بهبودى عنایت فرمودى و فرسوده ساختى و بر عرش هستى استیلا یافتی و بر فرمانروایى جهان چیره گشتى،تو را می خوانم همچون کسی که وسیلهاش ناکارا گشته و رشته چارهاش گسسته و اجلش نزدیک شده
وَ تَدَانَى فِی الدُّنْیَا أَمَلُهُ، وَ اشْتَدَّتْ إِلَى رَحْمَتِکَ فَاقَتُهُ، وَ عَظُمَتْ لِتَفْرِیطِهِ حَسْرَتُهُ، وَ کَثُرَتْ زَلَّتُهُ وَ عَثْرَتُهُ وَ خَلُصَتْ لِوَجْهِکَ تَوْبَتُهُ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ، وَ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ لَا تَحْرِمْنِی صُحْبَتَهُ، إِنَّکَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ، اَللَّهُمَّ اقْضِ لِی فِی الْأَرْبَعَاءِ أَرْبَعاً، اجْعَلْ قُوَّتِی فِی طَاعَتِکَ وَ نَشَاطِی فِی عِبَادَتِکَ، وَ رَغْبَتِی فِی ثَوَابِکَ وَ زُهْدِی فِیمَا یُوجِبُ لِی أَلِیمَ عِقَابِکَ، إِنَّکَ لَطِیفٌ لِمَا تَشَاءُ
و آرزویش در دنیا کاستى یافته و سخت بر رحمت تو نیازمند گشته و حیرتش بر اثر کوتاهى فزونى یافته و لغزش و افتادنش بسیار گشته و بازگشتش به سوى تو خالص شده است،پس بر محمّد(ص) خاتم پیامبران و بر خاندان پاکیزه و پاک نهاد او درود فرست،و شفاعت محمّد(درود خدا بر او و خاندانش باد)را روزی ام فرما و از همنشینى با او محرومم مساز،همانا تویى مهربانترین مهربانان،خدایا!در چهارشنبه چهار حاجت مرا روا ساز،نیرویم را در طاعت خود و نشاطم را در بندگى خویش،و رغبتم را در پاداشت و بی رغبتی ام را در آنچه که موجب عذاب دردناک توست قرار ده،همانا آنچه را بخواهى لطف می فرمایى.
زندگی فهم نفهمیدن هاست؛
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود؛
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم...
«سهراب سپهری»
وسط جبهه بهش گفتم بچه !
الان چه وقت نماز خواندنه ؟
گفت: از کجا معلوم دیگه وقت کنم ؟
وشروع کرد نماز خواندن…
السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته را که گفت….
یک خمپاره آمد و بردش … یادش گرامی باد.
پشت کوچههای شهرمان
قهرمانانی در آغوش خداوند آرام خوابیدهاند
که کوله بارشان عشق، صبر و ایثار بود و سربلندی؛
با قطرات خونشان نوشتند:
دختران و زنان ایران زمین، حجاب را فراموش نکنید...
مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم میزد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم میشود و چیزی را از روی زمین بر میدارد و توی اقیانوس پرت میکند... او نزدیکتر می شود و میبیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب میاندازد.
- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟
- این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
- دوست من ! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمیتوانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت: "ببین, برای این صدف, اوضاع فرق کرد."
ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐسی ﻣﯿﺸﻦ ﻭﻟﯽ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﺑﺪﻥ! ﻗﺮﺍﺭﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ
ﻣﻘﺼﺪ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺸﻦ ﻭ فرار کنن!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﭼﻬﺎﺭﺗﺎﺷﻮﻥ ﺩﺭهاﯼ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻦ ﻭ با سرعت ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ
ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ...
ﻣﯿﺮﻥ ﺗﺎ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﯾﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ تند تند زدن
ﻧﻔﺴﺸﻮﻥ ﻣﯿومد...
ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ زد رو شونه ﺑﻐﻠﯿﺶ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻓﮑﺮﺷﻮ بکن ﺣﺎﻻ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ داره!
بهش گفت بابا راننده منم، فقط بگین چی شده!؟