مولودى از نیمه ذىحجه مى آید و
آسمان، رخت آبى اش را با پشته هاى سپید ابر مى آراید.
گل سرخ، ده گلبرگ خوشرنگ را شبنم مى زند.
ماهى هاى قرمز، ده حباب طلایى در آب مى فرستند.
شب بوها، ده شب از عطر دلانگیزشان را به مهتاب مى دهند.
پرستوها بر ده شاخه بلوط، گل رُز مى آویزند.
و اقاقى ها، آرام مى شمارند؛ اولین، دومین...
دهمین، آرى دهمین ستاره مى آید.
«منسیه علیمرادى»
امام کاظم علیهالسّلام:
تُسْتَحَبُّ عَرامَةُ الصَّبىِّ فى صِغَرِهِ لِیَکونَ حَلیما فى کِـبَرِهِ،
ما یَنْبَغى اَنْ یَکونَ اِلاّ هکَذا
خوب است بچّه در کودکى بازىگوش باشد تا
در بزرگسالى بردبار گردد و شایسته نیست که جز این باشد.
«کافى، ج ۶، ص ۵۱، ح ۲»
کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است
کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است
کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشتی زیبا ست
کودکی لاله ای سرخ است به باغ امید
دل سفـــر کـن در منـــــا و عیــــد قـربــــــان را ببیـن
چـشمــه هــای نـــور و شــور آن بیــــابــــان را ببیـن
گـوسفنــــد نـفـس را بـا تیــــغ تـقـــــوی ســر ببـــــر
پـــای تــا سـر جــان شـو و رخســار جـانــان را ببیـن
سفـــره ی مهمــــانی خـاص خـــدا گــــردیــده بــــاز
لالــــه ی لبـخنــد و اشــک شــوق مـهمـــان را ببیـن
دیـو نفـس از پــا درافـکـن، سنـــگ بــر شیطــان بـزن
هـم شکسـت نفـس را، هـم مـرگ شیطــان را ببیـن
«غلامرضا سازگار»
یک روز می رسد که بگویند ز آسمان
آن مــرد آمــده است، کجائیــد عاشقان؟
آن مـــرد آمده است که باران عـطا کند
تا این کویر غم زده را کربلا کند...
«مریم زماندان»
ساعی ترین مدرّس آداب زندگی
شیوا سخن، مفسّر آیات بندگی
قلّه نشین دانش و دین، ای طلایه دار
کاوشگر رموز سماوات کردگار
تیغ کلام نغز شما در مناظره
پِی کرده است مرکب دجال روزگار
هر کس که خواست پیش شما قد علم کند
گشته میان معرکه ی بحث، تارومار
کوه بزرگ حادثه را بر زمین زدی
انگشت بر دهان شده این چرخ کج مدار
«وحید قاسمی»
عالم از ما نغمه پرداز است و خاموشیم ما
مردم از ما هوشیارانند و مدهوشیم مــا...
باز مهر آمده است
کوچه از عطر نفس های
صفا لبریز است
همه جا بوی خوش
دانایی
پیچیده است...
وَمِنْ آیَاتِهِ أَن خَلَقَ لَکُـم مِّنْ أَنفُسِکُـمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُـواْ إِلَیْهَا
وَ جَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
«سوره روم آیه 21»
از نشانههای او آن است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید؛ و میان شما و همسرانتان علاقهی شدید و رحمت قرار داد؛ بی شک در این (نعمت الهی) برای گروهی که میاندیشند نشانههای قطعی است.
اول ذی الحجه، سالروز پیوند آسمانی امام علی(ع) با حضرت زهرا(س) است. برکت ازدواج این دو بزرگوار به گستردگی تمامی خوبیهای دنیاست و این دو، چه زیبا مهربانی را تفسیر کردند.
باز می آید صدای مدرسه
بانگ شادی هوی و های مدرسه
مرغ دل پر می زند از اشتیاق
در هوای با صفای مدرسه
زنگ تفریح است و خوش پیچیده است
عطر بازی در فضای مدرسه
بوی مهر و مهربانی می دهد
ماه مهر و ابتدای مدرسه
از میان خاطرات کودکی
می روم تا جای جای مدرسه
ناظم مدرسه می گوید: سلام
بچه های با وفای مدرسه
جایتان در قلب ما، خوش آمدید
پایتان بر چشمهای مدرسه
پاییـــــــــز از راه رسیــــــد...
کسی نمی داند باد پاییزی...
چه رازی را در گوش درختان گفته است،
که برگها اینطور متعجّب این راز را در گوش همدیگر می گویند
و رنگ از رخسارشان پریده است!!
فرارسیدن تابش خورشید علم بر سرزمین دل ها و
طلوع مهـــر و زیبایی در فصل خزان رویایی
بر عاشقان علم و دانایی مبـــــــــــــــارک باد
دلا دیدی آن عاشقان را؟
جهانی رهایی در آوازشان بود
و در بند حتی
قفس، شرمگین از شکوفاییِ شوق پروازشان بود:
پیام آورانی که در قتلگاه ترنّم
سرودن -علی رغمِ زنجیر-
اعجازشان بود!
به سرسبزیِ نخل ایثار
به این آیه های تناور
دلا گر نِه ای سنگ٬
ایمان بیاور!
«سیّد حسن حسینی»
آیة الله مدنی در روز جمعه 20 شهریور 1360 پس از آن که نماز جمعه را به پایان برده و در بین نماز به عبادت مشغول میشود منافقی از نسل خوارج به سویش هجوم میبرد و پس از لحظهای کوتاه صدای انفجاری مهیب، محراب عبادت را غرق در خون میکند و او در سجاده ی خونین غلتیده و محاسن سفیدش به خون خضاب میشود...
امام خمینی (ره) فرمودند: «سید بزرگوار و عالم عادل عالیقدر و معلم اخلاق و معنویات حجة الاسلام و المسلمین شهید عظیم الشأن مرحوم حاج سید اسد الله مدنی -رضوان الله علیه- هم چون جد بزرگوارش در محراب عبادت به دست منافقی به شهادت رسید. اگر با به شهادت رسیدن مولای متقیان، اسلام محو و مسلمانان نابود شدند، شهادت امثالِ فرزند عزیزش، شهید مدنی هم آرزوی منافقان را برآورده خواهد کرد.»
دیگر تاریکی حکومت نمی کرد...
دیگر جهل زمان، در زندان های سیاه خود، دست و پای مجاهد تو را به زنجیر ناآگاهی خود نمی بست.
آزادی، دست در دستان خورشید، طلوع خود را در پهنه ی آسمان جشن گرفته بود و تو در اولین جمعه حکومت روشن خورشید، امام جماعت بودی. مصلّی از شوق می لرزید.
نماز جمعه، مشتی بود بر دهان شرق و غرب تاریکی، و تو استوار، فارغ از شکنجه های جهل گذشته ی تاریخ، قنوت روشنت را به آسمان می فرستادی.
زخم شکنجه ها اگرچه به یادگار، بر بدنت بود، امّا اینک آن زخم ها به ثمر نشسته بود.
اینک آن زخم ها، شکوفه آزادی داده بود.
و این جماعت و این وحدت و این جمعه، خود، شهدِ این آزادی بود و تو در محراب، گلبانگ توحید را آزادانه سر می دادی...
فقدان تو، اگر چه زخمی است بر دل های ما، اما نماز جمعه، هنوز تو را از یاد نبرده است.
هر جمعه، حضور تو در صف های نماز جمعه احساس می شود و یادمان نمی رود آن اولین نماز وحدت آفرین را.
به یاد هفده شهریور، جمعهای خونین
«17 شهریور» از ایّام الله است. روزی است که حق، بی پرده و بی نقاب، بی ترس و بی پروا به مقابله «باطل» درآمد.
روزی است که وطن، در پیروی از فرمان امام، کفن «شهادت» پوشید و به مسلخ «ژاله» آمد تا از خون خویش، میدان ژاله را به «میدان لاله» تبدیل کند؛ میدان شهدا!
سلام بر خیابان پُر گلوله و میدان شهدا، این حکایت آشنا برای فجر انقلاب؛
سلام برمشت های پُر فریاد، قلب های تپنده ی عاشق،
سلام بر جامه ی خون آلود صبح، شعله های خون و دستان حماسه آفرین؛
سلام بر صبح خونبار اما پیروزِ هفده شهریور که رعشه بر اندام شب نشینانِ درّه طاغوت انداخت.
سلام هفده شهریور!
ای هشتمین گل بوستان محمدی! ای منتهای خواهش دل ها!
ای آفتابِ روشن قبله گاه ما! ای نور مطلق امروز و فردا!
ای سبزه زار سرزندگی و صفا! ای پناهگاه آهوان رمیده دل های ما!
تو روح باغستان زندگانی هستی. تو مبشّر امیدی. تو ناخدای کشتی هدایتی.
سلام بر تو و بر هر انسان شایسته ای که شور و شعورش، او
را به پشت پنجره فولاد و ضریح آفتاب می کشاند؛ پنجره ای که
از عشق لطیف تر، از گلبرگ زیباتر و از همه دنیا بزرگ تر است.
سلام بر تو ای همیشه سبز! ای سیّد گل ها!
یا عَلیِّ بنِ موسیَ الرِّضا عَلَیهِ السّلام.