ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﻭﺳﯽ، ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ به ﺭﻭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ، ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩند. ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ نتوانست خود را کنترل کند ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ به ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻢ. ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑه ﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ. ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ، ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ، ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ. ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﻣﺮﺩ ﺑﺴﺎﺩﮔﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
چون ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮنیه ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ به رﻭﯾﻢ ﺑﺎﺯ می کنه!!!
How can you "SM_LE" without "I"?
How can you be "F_NE" without "I"?
How can you "W_SH" without "I"?
How can you be "FR_END" without "I"?
"I" am very important.
but this "I" can never achieve "S_CCESS" whithout "U"!!
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟....
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما سرت شکست تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!
دو آیه در قرآن هست که تمامی حروف الفبا در آنها به کار رفته است:
الف) آیه 154 سوره آل عمران که آغاز آن چنین است: " ثم انزل علیکم من بعد الغم امنه و نعاسا یغشی طا ئفه منکم ... تا آخر آیه " .
ب) آیه 29 ( آیه آخر ) سوره فتح که آغاز آن چنین است: " محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار... تا آخر آیه " .
زمانیکه خمیر دندان می خرید، اگر به قوطی یا لوله خمیر دندان توجه کنید، در پائین آن به یکی از چهار رنگ زیر علامت گذاری شده است:
اگر علامت رنگ سبز باشد: خمیر دندان از مواد طبیعی ساخته شده است.
اگر علامت رنگ آبی باشد: خمیر دندان از مخلوطی از مواد طبیعی و ادویه جات ساخته شده است.
اگر علامت رنگ سرخ (قرمز) باشد: خمیر دندان از مواد طبیعی و مواد شیمیایی ساخته شده است.
اگر علامت رنگ سیاه باشد: خمیر دندان کاملاً از مواد شیمیایی ساخته شده است.
پس بهتر است خمیر دندانی را خریداری کنید که با رنگ سبز یا آبی علامت گذاری شده است.
آیت الله بهجت(ره): کسی که می خواهد روزی اش فراوان شود،
این ذکر را بسیار بگوید و در آغاز و پایان آن هم یک صلوات بفرستد:
"اللهم اغننی بحلالک عن حرامک و بفضلک عن سواک"
یعنی خدایا مرا به وسیله حلالت از حرام خویش بی نیاز کن
و با فضل و بخشش خودت، از هرچه غیر خودت بی نیاز ساز....
آنچه که می خوانید ریاضیات به سبک شیخ بهایی است که از کتاب "خلاصة الحساب شیخ بهایی" که در سال 1311 قمری نوشته شده به فارسی برگردانده شده است این کتاب شامل ده باب و سی فصل در ریاضیات پایه، نجوم و سیارات می باشد.
در این روش؛
در جمع چند عدد چند رقمی که زیر هم نوشته شده ، بجای اینکه اعداد از سمت راست جمع شوند, از سمت چپ جمع زده می شوند. مانند مثال زیر
پسر کوچولو با اصرار سوار ماشین پدرش شد. هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. خیلی آروم نشست صندلی جلو مثل آدم بزرگها.
بابا بزرگ هم مات و مبهوت نشسته بود صندلی عقب و غرق در خیالات خودش بود، و هر چند حالش خوب نبود از بی احساسی نوه ی عزیزش تعجب زده بود ولی به روی خودش نمی آورد.
به اولین خیابان که رسیدند پسر رو به باباش کرد وپرسید: بابا اسم این خیابون چیه؟ باباش جوابش رو داد. اما او ول کن نبود. اسم تمام خیابونها رو دقیق دقیق می پرسید. بالاخره حوصله باباش سر اومد با ناراحتی پرسید: بچه جون اسم این خیابونها رو می خوای چیکار کنی؟ به چه دردت میخوره؟
پسرک با صدای معصومانه اش گفت: بابایی میخوام اسم خیابونها رو خوب خوب یاد بگیرم تا وقتی تو هم مثل بابابزرگ پیر شدی ببرمت اونجا تنها زندگی کنی.
دنیا رو سرش خراب شد. نگاهی از آیینه به پدر پیرش کرد، خودش رو اون پشت دید. از همون جا بسرعت دور زد. و برگشت بطرف خونشون. پسر کوچولو اون جلو یواشکی داشت می خندید. برگشت و دستای داغ و تب دار بابابزرگش رو تو دستای کوچیکش محکم فشار داد، اشک از چشم های پیرمرد سرازیر بود.
کسانی هستند که ناخود آگاه از خودمــــان می رنجانیم.
مثل ساعت هایی که صبح دلسوزانه زنگ می زنند.
و میان خواب و بیداری بر سرشان می کوبیم.
بعد می فهمیم که خیلی دیـــر شده!