مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

دعای روز پانزدهم ماه رمضان

خدایا! در این ماه

طاعت فروتنان را نصیبم کن،

و سینه‏ام را براى انابه، همانند بازگشت خاضعان، باز کن

به امان دادنت اى امان ‏ده‏ هراسندگان.

اَلْسلامُ عَلیکَ یا حَسنَ بنَ عَلی، اَیُّها الْمُجْتَبی (ع)

اَلْسلامُ عَلیکَ یَا اَبا مُحمّد

یا حَسنَ بنَ عَلی، اَیُّها الْمُجْتَبی

روشن تـرین تجـسم آیــات و ســوره ها

یاسین و قدر و کوثری و هل أتی حسن

صفین شاهـد تو و شـور و حماســه ات

شیــر دلیــر بیشــه شــیر خــدا حـسن

الله اکبــــر تــو بلنــــد است وقــــت رزم

آیـات فتــــح روز نبــــردی تـــو یـا حسن

صــلح شــکوهمنـد تـو هـــــرگز نداشته

چیزی کـم از قـامت کــرب و بلا حــسن

کبر و ریا

افسران - کبریایی شدن

بــــــــزرگی مـــــــی گفت:

برای رسیدن به کبریا

باید نـه کبــــــر داشت، نه ریـــــــا!!!

اسکنر

این یک تخته پاک کن تنها نیست، در کره جنوبی این اسکنر بزرگ روی تابلوها نصب میشه و وقتی استاد مطالب رو روی تابلو نوشت، با زدن یک دکمه هم تابلو رو اسکن می کنه، هم پشت سرش پاک میکنه.

در ضمن پس از پایان کلاس دانشجویان می تونن از همین دستگاه فایلهای اسکن شده رو بردارن و دیگه نیازی به نوشتن توی کلاس ندارن و فقط به مطالب درسی گوش میدن.

دعای روز چهاردهم ماه رمضان

خدایا! مرا در این ماه

بر لغزشها سرزنش مکن،

و از خطاها و افتادن در گناهان دور بدار،

و هدف بلاها و آفات قرار مده،

به عزّتت اى عزّت مسلمانان.

دوستان من

زندگی قافیه ی باران است

گر زمستان شوم و درختان امیدم همه بی برگ شوند؛

دوستانم همه از جنس بهار و به اندازه باران خدا زیبایند...

شاید این چند سحر فرصت آخر باشد

  کوله بارت بربند 
 شاید این چند سحر فرصت آخر باشد   
 که به مقصد برسیم 
 بشناسیم خدا 
 و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم  
 می شود آسان رفت  
 می شود کاری کرد که رضا باشد او  
 ای سبکبال  
 در این راه شگرف  
 در دعای سحرت  
 در مناجات خدایی شدنت  
 هرگز از یاد مبر  
 منِ جا مانده
بسی محتاجم  

آن مرد رفت...

آن مرد رفت و گفت:

« این راه رفتنی است؛

حتی بدون پا، حتی بدون سر

حتی بدون دست »

آن مرد رفت و گفت:

« در امتداد آن پیمانِ در الست؛

باید ز جان رهید، باید ز دل گسست»

آن مرد رفت و گفت:

« مولایمان حسین(ع)

چشم انتظار ماست؛

برخیز همسفر، فردا از آن ماست. »

دعای یک ریاضیدان

گفته ریاضى دانى ست که به هنگام مرگ گفت:

پروردگارا! اى آن که قطر دایره و

پایان اعداد و جذر اصم را مى دانى،

مـرا به زوایه قائمـــه به پیشــگاه خود بـــر!

و به خط مستقیم، محشور بدار!

شیخ بهایی

آواز چلچله ها

وقتی چلچله ها برایتان آواز می خوانند

فــرصتـی بــه کـلاغ های دور و برتــان نــدهید

تا برایتان غارغار کنند...

دعای روز سیزدهم ماه رمضان

خدایا! مرا در این ماه

از آلودگیها و ناپاکیها پاک کن،

و بر شدنیهاى مورد تقدیرت‏ شکیبایم گردان،

و به پرهیزگارى و هم‏نشینى با نیکان توفیقم ده،

به یاریت اى نور چشم درماندگان.‏

یا ابا صالح المهدی (عج)

دیدن طلـعت دلـدار، بصیـرت خـواهـــد

عاشقان صاحب چشـم دگری باید بود

بایـد از خود گـذری راه عبـورش گیـری

چله ای ذکر فـرج بهـر ظهورش گیــری

هنگامه ی خشم

سخت آشفته و حیران بودم.

به خودم می گفتم: بچه ها "تنبل و بد اخلاقند"

دست کم می گیرند، درس و مشق خود را...!

باید امروز یکی را بزنم و نخندم اصلاً، تا بترسند و از من حسابی ببرند...!

خط کشی آوردم، در هوا چرخاندم

چشم ها در پی چوب تنبیه، هر طرف می چرخید...!

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید

اولی کامل بود خوب...! دومی بد خط بود، بر سرش داد زدم...!

سومی می لرزید، خوب گیر آوردم

صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود ...! دفتر مشق حسن گم شده بود...!

این طرف آن طرف نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟ بله آقا اینجام...! همچنان می لرزید...!

پاک تنبل شده ای "بچه ی بد" ...!

به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستن . ما نوشتیم آقا!

باز کن دستت را، خط کشم بالا رفت،

خواستم بر کف دستش بزنم او تقلایی کرد

چوب پایین آمد، ناله ی سختی کرد، چون نگاهش کردم

گوشه ی صورت او قرمز بود، هق هقی کرد و سپس ساکت شد...!

همچنان می گریید، مثل شمعی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله در کنارم خم شد...!

زیر یک میز کنار دیوار دفتری پیدا شد، گفت: آقا اینهاش، دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود ...!

غرق در شرم و خجالت گشتم...!

صبح فردا دیدم که حسن با پدرش با یکی مرد دگر، سوی من می آید

خجل و شرمنده، دل نگران، منتظر ماندم من، تا که حرفی بزنند

شِکوه ای یا گله ای یا که دعوا شاید...! سخت در اندیشه ی آن ها بودم

پدرش بعدِ سلام گفت به من: لطفی کنید و حسن را بسپارید به ما

گفتمش: چی شده آقا رحما ؟!!

گفت: این خنگ خدا وقتی از مدرسه بر می گشته به زمین افتاده

بچه ی سر به هوا یا که دعوا کرده، قصه ای ساخته است

زیر ابرو و کنار چشمش، متورم شده است، درد سختی دارد

می بریمش دکتر با اجازه آقا...!

چشمم افتاد به چشم کودک، غرق اندوه و تاثّر گشتم

منِ شرمنده، معلم بودم و لیک این کودک خرد و کوچک

این چنین درس بزرگی می داد، بی کتاب و دفتر

من چه کوچک بودم،  او چه اندازه بزرگ،

به پدر نیز نگفت، آنچه من از سر خشم بر سرش آوردم...!

عیب کار از خود من بود و نمی دانستم

من از آن روز "معلم" شده ام...! بعد از آن هم دیگر

در کلاس درسم، نه کسی بد اخلاق، نه کسی تنبل بود

همه ساکت بودند؛ تا حدود امکان؛ درس هم می خواندند...!

او به من یاد آورد، این کلام از مولا (ع):

که به هنگامه ی خشم٬ نه به فکرم تصمیم،نه به لب دستوری٬ نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلاً من، عصبانی باشم! با محبت شاید٬ گرهی بگشایم٬

با خشونت هرگز... با خشونت هرگز...

وحید امینائی, 1376

از رحمت‏ خدا نومید مشوید

لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ

 إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

از رحمت‏ خدا نومید مشوید

 در حقیقت ‏خدا همه گناهان را 

می ‏آمرزد که او خود آمرزنده مهربان است. 

﴿سوره زمر،آیه 53﴾