مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

داستان فقر و ثروت

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند.
آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقّر یک
روستایی به سر بردند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرت مان چه بود؟

پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!...
پدر پرسید: آیا به زندگی آن ها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم!
پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
 پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا.

ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست!
در پایان حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود.
پسر اضافه کرد: متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم!

نظرات 2 + ارسال نظر
اباصالح المهدی (عجل الله تعالی فرجه ) سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 12:36

به هر کسی محبت کنی او را ساختـــــی و به هرکسی بدی کنی به او باختی ؛
پس بســـــاز و نباز !

قلبت را آنقدر از عاطفه لبریز کن
که اگر روزی افتاد
و شکست ؛
همه جا عطر گل یاس پراکنده شود...

*** دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 11:12

جالب بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد