مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

راز عشق شقایق

راز عشق شقایق

شقایق گفت با خنده؛ نه تب دارم، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز، نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی، که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت، تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده، تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته، به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت: شنیدم،
سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود،
اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرَد،
از آن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را،
بسوزانند شود مرهم برای دلبرش،
آن دم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت، بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید، شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت،
و من در دست او بودم و او هر لحظه سر را
رو به بالاها شکر می کرد،

پس از چندی هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت، گفت: چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست
به جانم، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد
که وای بر من برای دلبرم، هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست،
خودش هم تشنه بود، اما نمی فهمید حالش را،
چنان می رفت و من در دست او بودم،
و حالا من تمام هستِ او بودم

دلم می سوخت، اما راه پایان کو؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو؟

و دیگر داشت در دستش تمام جانِ من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد،
دگر از صبر او کم شد؛ دلش لبریز ماتم شد،
کمی اندیشه کرد، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی

اما! آه ! صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد و
هر چیزی که هرجا بود، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم؟
به جای آب، خونش را به من می داد و
بر لب های او فریاد بمان ای گل،
که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی، بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

«شاعر فریبا شش بلوکی»

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین جمعه 30 آبان 1393 ساعت 19:21

بسیار ممنون از درج این شعر با معنا ، زندگی یعنی حیات ، و حیات هم یعنی غوطه ور شدن در سرخی ها

متشکرم برای حضورتون!

چقدر زیبا بود از خواندنش خیلی لذت بردم متشکرم

سپاسگزارم

ارمغان سلامتی پنج‌شنبه 29 آبان 1393 ساعت 16:38 http://salamat4you.blogfa.com/

شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت ، پس همیشه شاد باش

سلام دوست مهربان
زیبا بود.

سلام دوست و همکار عزیزم
ممنونم از حضورتون
حق یارتون!

مرغ شیدا پنج‌شنبه 29 آبان 1393 ساعت 12:15 http://shokarans.blogfa.com

درد هایت را دورت نچین که دیوارشوند، زیر پایت بچین که پله شوند، هیچ وقت نگران فردایت نباش، خدای دیروز و امروزت، فرداهم هست! ما اولین دفعه

است که تجربه بندگی داریم ولى اوقرن هاست که خداست…!!!

الهی ! هرچه هستم هر که هستم * * * سر خوان عطای تو نشستم

یقین دارم که با این شرمساری * * * نجاتم می دهی از خوار و زاری

Kh پنج‌شنبه 29 آبان 1393 ساعت 05:29

سلام
وقتتون به خیر
بسیار زیبا بود
هم شعرا وهم تصاویر

سلام همکار عزیزم
ممنونم از عنایت و توجه تون!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد