مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

شوق پریدن به سوی خدا

پیرمرد که با دوچرخه اش به سمت خیابان پیچید، پرنده ها ناگهان به سویش پر کشیدند، همگی با هم. بال می زدند و بی قرار بودند.
پیرمرد کیسه ای دارد آبی رنگ وبرای پرنده ها خرده های نان خشک آورده است.
قشنگ بود، قشنگ؛ اینکه میان این همه رهگذر، پرنده ها پیرمرد شان را می شناختند و به سویش می پریدند، پیرمردی را که نان می دهد...

کاش ما هم مثل این پرنده ها میان این همه رهگذر تشخیص می دادیم کسی را که هر روز به ما نان می دهد و جان می دهد و زندگی...
و کاش کمی شوق از پرندگان می آموختیم برای پریدن به سویش...

نظرات 3 + ارسال نظر
لیلا جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 23:54 http://leyla-taraghi.blogsky.com

کاش ..

ولی متاسفانه مابنده های فراموشکاری هستیم یادمون میره محبتای خالقمونو تا یه دردی بهمون میرسه میگیم خدایا چرا من؟

چرا اون وقتی که خوش بودیم افتخاراتش کار خودمون بود و یادش نبودیم چرا؟

لیلای عزیزم ممنونم برای حضور پر رنگت

ارمغان سلامتی جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 10:58 http://salamat4you.mihanblog.com/

خیلی دلنشین و تأمل برانگیز

متشکرم

....... جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 05:51 http://sardaraneeshgh.blogsky.com/

افتابی دیگند اینان که وز خصم را--تیره میسازند، چون از کوه،سربرمیکشند.ساعدباقری

سلام و سپاس از حضورتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد