مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

منت زمین را نکش


دلت که گرفت دیگر منت زمین را نکش،

راه آسمان باز است... پر بکش!

او همیشه آغوشش باز است،

نگفته تو را می‌خواند...

اگر هیچکس نیست، خدا که هست؟!!!

خواص چغندر

 

اسم من (چُـغُـنـدر) است!

خام من به اندازه عسل خاصیت دارد.
درمان بى دریغ رعشه هستم.
درد مفاصل و نقرس را درمان مى کنم.
خوردن آب برگ من، مسکن سردرد و دندان درد است.
و آنها که از شوره مو رنج مى برند،
علاج ناراحتى خود را در من خواهند یافت...

 چغندر

قند من براى مبتلایان به مرض دیـابت خوب نیست،

ولى در عوض خداوند مصلح آن،

یعنى دواى مرض قند را در ساقه و برگ من قرار داده است.

مشروط بر این که صبح زود آنرا بچینید و در سایه حفظ نمایید.

   

من "چغندر" ، عسلی  مقّـوی هسـتم.

بدون شک شما مى توانید آن را عسل گیاهى بدانید.

خاصیت مسهلى ندارم و پـاک کننده شکم هستم.

به هضم غذا کمک مى کنم و التهاب معده را فرو مى نشانم.

مفیدترین و بهترین اعضاى من؛ برگ من است.

بعد از آن ساقه ها و چغندر من، که پخته اش ( لــَبو ) نام دارد.

و خواص مفید دیگر...

واژه آکبند از کجا آمده است؟

واژه آکبند از کجا سرچشمه گرفته است؟

همه شما در ایران واژه آکبند را حتما شنیده اید. آیا هیچوقت فکر کرده اید که این واژه از کجا آمده و به چه معنا می باشد؟

آیا می دانستید واژه آکبند نه واژه ای لاتین است و نه پارسی؟!

آیا می دانید این واژه از طرف چه کسانی و چطور وارد زبان پارسی شده؟

قدیمها که بندر آبادان بهترین بندر ایران بود و تمام کشتی های تجاری (که اکثرا از کشور انگلستان وارد ایران می شدند) آنجا بارشان را تخلیه میکردند یا بار میزدند، روی برخی از اجناس که خیلی مرغوب بودند یک نوار کشیده شده بود و نوشته شده بود:

UK BAND (United Kingdom Band ! به معنی بسته بندی شده انگلیس)

ولی کارگران عزیز آن را آکبند می خواندند و همین طور شد که این واژه در تمام ایران منتشر شد و همه به جنسی که بسته بندی شده و نو می باشد، می گویند آکبند!!!

از آن روز 41 سال می گذرد

سربازی در حال نگهبانی

روزی لویی شانزدهم در محوطه‌ی کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید؛

از او پرسید: "تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی؟"
سرباز دستپاچه جواب داد: "قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!"
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید: "این سرباز چرا این جاست؟"
افسر گفت: "قربان افسر قبلی نقشه‌ی قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده، من هم به همان روال کار را ادامه دادم!"

مادر لویی او را صدازد و گفت: "من علت را می‌دانم، زمانی که تو ۳ سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود!"

و از آن روز ۴۱ سال می‌گذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم می‌زند!
فلسفه‌ی عمل تمام شده ولی عمل فاقد منطق، هنوز ادامه دارد!

پرنده ای به نام اسکل


کل قیافه اش را نگاه کنید مثل بی خردان است، به خاطر همین به یه نفر که ابله هست، میگن اسکل.

در خصوصیات این پرنده نوشته اند که او وقتی برای زمستان غذا جمع آوری می کند محل نگهداری آنها را فراموش می کند و به خاطر همین با مشکل مواجه می شود، یا هنگام خانه سازی فراموش می کند که خانه اش را کجا ساخته است، و اگر از لانه اش بیرون بیاید راه بازگشت را پیدا نمی کند!

حال مجددا قیافه اش را ببینید... بلاهت از آن می بارد... ولی خیلی بامزه است!


مهربانی

کاش می شد بر جدایی خشم کرد

شاخه های نسترن را با تـــــــــواضع پخش کرد

کاش می شــــــــد خانه ای از مهر ساخت

مهربانی را در آن سرمشق کرد...

نام خدا

 

اگر مرا توان آن باشد که نام خدا را پیوسته تکرار کنم ...

دیگر نیاز به هیچ نیایشی نیست!
نامی که
شیرین تر از همه نام هاست ،
نامی که مالک همه زیباییها ،
ابرهای سپید ،
ماه تابان ،
نیلوفرهای پرطراوت طبیعت و موسیقی های طبیعت است ...
خدایا!
مرا توانایی آن ده
که نام های زیبایت را در تمام لحظه های زندگیم
زمزمه کنم و
به درک کامل برسم ...

عروسک بافتنی


زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود، هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.

در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد،
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد،
 پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت: هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید. او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم
و یک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود. فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود. از این بابت در دلش شادمان شد. پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟ پس اینها ازکجا آمده؟

پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست آورده ام !!

پیدا کن...

چشماتو ببند!

موس را روی تصویر بچرخون

 دستت را از روی موس بردار

بعدش چشماتو باز کن

حال پیدا کن، نشانه گر کجاست؟!!


راضی از زن... (طنز)

واعظی بر سر منبر گفت:

مردانی که از زنان خویش راضی هستند بنشیند و بقیه برخیزند ...

همه برخاستند !! جز یک نفر که همچنان نشسته بود ...

واعظ گفت: تو از زن خود راضی هستی ؟؟

مرد گفت: خیر

واعظ گفت: پس چرا نایستادی ؟؟

مرد گفت: زنم پایم را شکسته است، چگونه بایستم ؟!؟!؟

به آرزوهایت خواهی رسید

فاصله آرزوهایت،

به اندازه فاصله زانوهایت تا زمین است.

همین که در پیشگاه خدا زانو بزنی،

به آرزوهایت خواهی رسید.

اصول اولیه زندگی...

* غرور، مانع یادگیری است.

* تعصب، مانع نوآوری است.

* کم رویی، مانع پیشرفت است.

* ترس، مانع استقامت است.

* تخیل، مانع واقع بینی است.

* بدبینی، مانع شادی است.

* خود شیفتگی، مانع معاشرت است.

* شکایت، مانع تلاش است.

* خود بزرگ بینی، مانع محبوبیت است.

* عادت کردن، مانع تغییر است...

راز خوشبختی

اگر هدفی برای زندگی ؛

و قلبی برای دوست داشتن ؛ 

و خدایی برای پرستش داری ؛

بدان که بی گمان خوشبختی !