دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد. معلم گفت:
از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود
اینکه پستاندار عظیمالجثّهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر
فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید!!
شب آرزوها
شبی که آسمانش پر از برق ستارگان است.
در این شب هر دعایی ستاره ای خواهد شد
و در پهنه ی آسمان خواهد نشست
بیا ستاره های هم را نظاره کنیم و بر هر کدام
آمین بگوییم...
امام
و حجّتِ اهل یقینی
فروغ آسمان، مهر زمینی
گشادی بال دانش، بر سر ما
گشودی راه دین، در باور ما
از آن موجی که از علم تو برخاست
شریعت زنده و اسلام برجاست
ز دریای تو خیزد، موج دانش
درخشد نام تو، بر اوج دانش
امام محمد باقر (ع):
لَا فَضیلَةَ کَالجِهَادِ ، ولَا جِهَادَ کَمُجاهَدَةِ اَلهَوَی
فضیلتی چون جهاد نیست و
جهادی چون مبارزه با هوای نفس نیست.
(تحف العقول ص 286)
من در این سکوت سنگین و مطلق شب به آستان تو آمده ام
آنقدر نیازمندم که یارای گفتنم نیست...
آنقدر غرق دریای تـمنّایـم که دلـم را فراموش کرده ام...
آنقدر اسیر مشتی خاکم که راه آسـمان را گم کرده ام...
کوله بارم پر از گناه و دستهایم خالیست...
امشب آمده ام ...
از تو می خواهم بر حال پریشانـم رحم کنی و
به من از لطف خویش نظر کنی...
چشمهای من، ملتمسانه امیدوار به چشمهای توست...
خدایا مرا دریاب!
حلول ماه مبارک رجب؛
ماه توحید و هم نشینی با محبوب
و موسم نجوا و سخن گفتن با حضرت دوست
مبارک باد
دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود
دلها همه آماده ی پرواز شود
با بوی معطر ماه رجب
شور و شعف خدایی آغاز شود
« نماز در هر شب ماه رجب »
در هر شب ، دو رکعت ، بعد از حمد سه مرتبه سوره کافرون و یک مرتبه سوره توحید خوانده شود و چون سلام دهد دستها را بلند کند و بگوید:
"لَا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَحدَهُ لَا شَریکَ لَهُ، لَهُ المُلکُ وَ لَهُ الحَمدُ، یُحیی وَ یُمیتُ، وَ هُوَ حَیٌّ لَا یَموتُ، بِیَدِهِ الخَیرُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَی ءٍ قَدیرٌ وَ اِلَیهِ المَصیرُ وَ لَا حَولَ وَ لَا قُوَّةَ اِلَّا بِالِلّهِ العَلیِّ العَظیمِ، صَلِّ عَلَی مُحمَّدٍ النَّبیِّ الُامّیِّ وَ آلِهِ"
از حضرت رسول اکرم (ص) مَروی است که کسی که این عمل را بجا آورد حق تعالی دعای او را مستجاب گرداند و ثواب شصت حج و شصت عمره به او عطا فرماید.
پیامبر صَلّى اللهُ عَلیهِ وَآلهِ:
اَرْبَعَةٌ تَلْزَمُ کُلَّ ذى حِجىً وَ عَقْلٍ مِنْ اُمَّتى،
قیلَ: یا رَسولَ اللّهِ، ما هُنَّ؟
قالَ: اِسْتِماعُ الْعِلْمِ، وَ حِفْظُهُ، وَ نَشْرُهُ وَ الْعَمَلُ بِهِ؛
چهار چیز بر هر عاقل و خردمندى از امّت من واجب است.
گفته شد: «اى پیامبر خدا! آن چهار چیز کداماند؟».
فرمودند: «گوش فرا دادن به دانش، نگهدارى، نشر و عمل به آن»
(تحف العقول، ص 57)
شگفتی ها و زیبایی های ریاضی
دوستی دیگری از اعداد این است که مجموع ِ مقسوم علیه های سره ی یکی
از آنها با مجموع مقسوم علیه های سره ی دیگری برابر باشد و بالعکس.
بدانید که کوچکترین « اعداد دوست » در این نوع دوستی 220 و 284 هستند
زیرا :
مقسوم علیه های سره ی 220 ، اعداد 1 و 2 و 4 و 5 و 10 و 11 و 20
و 22 و 44 و 55 و 110 هستند که مجموعشان 284 است
1 + 2 + 4 + 5 + 10 + 11 + 20 + 22 + 4 4 + 55 + 110 = 284
و مقسوم علیه های سره ی 284 ، اعداد 1 و 2 و 4 و 71 و 142 هستند
که مجموعشان 220 است.
1 + 2 + 4 + 71 + 142 = 220
دومین حفت از اعداد ِ دوست ، توسط "پیردفرما" کشف شد.
این دو عدد 17296 و 18416 هستند.
یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش...
مرگ گفت: الان نوبت توئه که ببرمت...
طرف یه کم آشفته شد و گفت:
داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد...
مرگ: نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.
طبق لیستِ من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت: حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره...
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیست رو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت
آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه...
مرگ وقتی بیدار شد گفت:
دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
به خاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم
و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!!!
امیدوار باش به روزهای روشن فردا؛
به آسمان آبی و به دریا بنگر؛
هنوز گلدان احساست شاخه ی محبتی دارد.
اگر گل محبت خدا را در گلدان دلت آبیاری کنی؛
همیشه پُر از عطر گل یاس و پُر احساس
و پُر چلچله و شاد خواهی بود.
یک شکارچی پرندگان، سگ جدیدی خریده بود، سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ می توانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید.
برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد. او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند. بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند.
در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت.
در راه برگشت، او از دوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟ دوستش پاسخ داد: آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند!!! بعضی از افراد همیشه به ابعاد و نکات منفی توجه دارند.
روی وجوه منفی متمرکز نشویم. با توجه به جنبه های مثبت و نقاط قوت، ایجاد انگیزه کنیم.
روایتی خواندنی از دلاورمردان لشکر 25 کربلا در دوران دفاع مقدس
سه برادر که در فاصله چهل روز به شهادت رسیدند.
(قسمت هشتم)
برادر جانباز علی رضا علی پور: هنوز چهل روزی از این ماجرای شهادت دو برادر نگذشته که خبر میدهند که بناست دو اتوبوس حامل رزمندهها از نکا به سمت جبههها بروند. سپاه برنامه ریزی میکند که مردم در میدان خزر ساری آنها را بدرقه کنند.
از طرفی منافقین برنامه ترور رزمندهها را در
دستور کارشان میگذارند. حجت الله عبوری برادرِ دو شهید محمدعلی و قاسم از
بچههای اطلاعات عملیات سپاه ساری، به همراه چند نفر به میدان خزر میآیند که جلوی
ترور را بگیرند. برنامه منافقین انفجار ماشینهای حامل رزمندگان است، میخواهند با
انفجار کاری کنند که بچهها به جبهه نرسند.
حجت در میدان خزر یک موتورسواری
را میبیند، بهِش مشکوک میشود. حجت که جلو میرود! منافقینِ همراه که در گوشه و کنار
کمین زدهاند، با حجت الله درگیر میشوند. حین درگیری یکی از منافقین یک گلوله به
پیشانی حجت شلیک میکند.
حجت الله برادر سوم خانواده عبوریها هم به دو
برادر شهیدش ملحق میشود.
در کمتر از چهل روز سه برادر از بزرگ به کوچک شهید میشوند، برادر اول، محمد علی،
دوم قاسم، سوم حجت الله.
بعد از این ماجرا، ماه رمضان هم از راه
میرسد، «سید محمد رضوی جمالی» روحانی گردان مسلم ابن عقیل(ع) هنگام خواندن دعای
جوشن کبیر شهید میشود. حسن سعد و بهروز مستشرق، ناصر سوادکوهی معروف به پسر شجاع
نیز در عملیاتهای بعدی، همه شهید میشوند..
این پایان قصه نیست، روایتهای ما همچنان ادامه دارد، در این ماه پر برکت، برای من هم دعا کنید که به زودی شهید آینده باشم... (آمین)
از راست شهید بهروز مستشرق و شهید مهرداد بابائی
نشسته علی رضا علی پور
باغ و چمـن و سـتاره زیـباست
گل های درشت و ریز و رنگـی
با یـاد تو غنـچه مـی شـود بـاز
ای خالـق این همـه قشنگـی!
مـن عاشــق لبخند تو هستـم
در لحــظه ی باریـــدن بــاران
یک لحظـه مــرا خدای خوبـــم
از یـاد خـودت جدا نـگــردان
عشق یعنی اشک توبه در قنوت،
خواندنش با نام غفّار الذُّنوب
عشق یعنی چشمها هم در رکوع،
شرمگین از نام ستّارالعُیوب
عشق یعنی سر سجود و دل سجود،
ذکر یا رب یا رب از عمق وجود
می گویند
حدود 700 سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند.
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده
کاری ها را انجام می دادند.
پیرزنی از آنجا رد می شد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم
یکی از مناره ها کمی کجه!
کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید!
کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید.
فششششششااااررر...!!!
و مدام از پیرزن می پرسید: مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند؟!
معمار گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می کرد و شایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد کج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...
این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم..!