کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
کسی شبیه خدا نیست، هیچ کس، ای کاش
کمال مطلق انسان شهر برگردد
چه خوب میشد اگر مرد آسمانی ما
به جمع خاکی خوبان شهر برگردد
خدا کند برکت ـ این خیال دور از ذهن ـ
شبی به سفره بینان شهر برگردد
شبیه خانه ارواح ساکت و سردیم
خدای خوب! بگو جان شهر برگردد
هنوز منتظرم یک نفر خبر بدهد
که باز یوسف کنعان شهر برگردد
«خدیجه پنجی»
بیتابتر از جان پریشان در شب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
بیرؤیـت روی او بـلاتکلیـفـم
مثل گل آفتابگردان در شب
«محمدمهدی سیار»
نسیم صبح نفسهای توست، ای موعود!
که آمدست به شهــــر شکوفه سـر بزند
اشاره کن که خــزان از درخت بـــرخیــزد
اشاره کـن که بهـــاری دوباره ســر بـزند
«سمیه خسروی»
بهارهای شگفتی
در راهند
فـــــردا، گلی می شکفد
که بادها را
پــــرپــــر می کند!
«علیرضا قزوه»
قدْ قامتِ تو، کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
سجّاد! پس از غروب آن ظهر غریب
سجّادة تو پیام عاشورا بود
«منیره هاشمی»
چشمی گشودیم و دیدیم، خورشیدمان سر بریده ست
بی رحم دستی از این باغ، یک دامن آلاله چیده ست
شیون کن ای دل! دل من! وقتی در این خاک تشنه
این سو سپیدار زخمی، آن سو صنوبر خمیده ست
آه ای علمدار برگرد! بی تو در این خیمه زرد
یک حسرت سرخ، یک درد، در سینه ام قد کشیده ست
وقتی که از عشق خواندی، با حنجر پاره پاره
دیگر چه جای رباعی؟ دیگر چه جای قصیده ست؟
آن سر که بر نیزه ها بود، بر بام تاریخ می گفت:
پایان این فصل خونین، آغاز صبح سپید است
فاطمه سالاروند
زیر باران نیزه ی دشمن
در رکوع و سجود بود امام
در مناجات ظهر عاشورا
شعر پرواز می سرود امام
ترک سجاده و نماز نکرد
گرچه از جان بریده بود حسین
سربه درگاه دوست می آورد
عشق را برگزیده بود حسین...
شهر آینه دار می شود با یک گل
پروانه تبار می شود با یک گل
گفتند نمی شود ولی می بینند
یک روز بهار می شود با یک گل...
«هادی فردوسی»
آن سو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
ای تیغ پلید می شکستی ای کاش
آن حنجره بوسه گاه پیغمبر بود
«ساعد باقری»
کربلا شهریست ای دل شهریارش زینب است
اعتبارش از حسین و اقتدارش زینب است
نام زینب با حسین حک گشته در ایوان دل
دل که شد بیت الحسین نقش و نگارش زینب است
شیعه دارد در دلش یکتا کتاب قیمتی
ناشرش باشد حسین، آموزگارش زینب است
هرکه نازد بر کسی زینب بنازد بر حسین
جان زهرا این حسین دار و ندارش زینب است
مرغ دل حسرت زده شیدای حسین است
سرمایه ی ما، مشق الفبای حسین است
تــاریــخ بشـر تــا ابــدالدهر مـداوم
مدیون فداکاری و سودای حسین است
سروی که نشد خم به زر و زور ستمگر
آن سرو روان ،قامت رعنای حسین است
پاینــدگی پــرچم اسلام در عــالم
از غیرت و از همّتِ والای حسین است
خورشید شکفته در غدیر است علی
باران بهار در کویر است علی
برمسند عاشقی شهی بی همتاست
بر ملک محمدی امیر است علی
ألحَمدُلِلَّهِ الَّذی جَعَلَ کَمالَ دیِنِهِ وَ تَمامَ نِعمَتِهِ
بِوِلایَةِ أمیرِالمُؤمِنینَ وَالأئِمَّةِ المَعصُومینَ
وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ نَبِیّهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسلیماً
وَ لَعنَةُ اللَّهِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعینَ.
غدیر، پیام رهایی است؛
پیام گسیختن زنجیرهای بسته بر پای بشر، پیام تداوم
پیامبری است با همه آرمان های بلندش.
غدیر، ادامه بعثت است برای شکستن بت های فکر و
دل، برای عبور از خودپرستی به خداپرستی، برای بیرون آمدن از
اسارت خویش و رسیدن به آزادگی حقیقی که در سایه عبودیت حاصل می شود.
غدیر، کمال نبوت است و دنباله خطی که پیامبر ترسیم کرده؛
تا هر چه رنگ و بوی تعصب را بشوید و هرچه دیوار تبعیض را بکوبد.
غدیر، اتمام نعمت است و دست خدا بر سر اهالی زمین تا با
عدالت علوی، باقیمانده رسوم جاهلیت را بشکند، هرزه های شرک
و نفاق را برچیند و خون طاغوت های جدید را بریزد.
.
غدیر، پایان رسالت است و علی علیه السلام مولا می شود
تا پرچم پیامبر را پس از او به دست بگیرد
و لباس رزم بپوشد برای آزادی بندگان خدا.
«میثم امانی»
روزی تو خواهی آمد، از کوچه های باران
تا از دلم بشویی، غمهای روزگاران
تو روح سبز گلزار، گل شاداب بی خار
مرا از پا فکنده، شکستنهای بسیار
تو یاس نو دمیده، من گلبرگ تکیده
روزی آیی کنارم، که عشق از دل رمیده
ترا نادیدن ما، غم نباشد
کـه در خیلت بِه از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم، نِهم روی
ولیکن چون تو، در عالم نباشد
روزی تو خواهی آمد از کوی مهربانی
اما زمن نبینی دیگر به جا نشانی
«محمد علی شیرازی»