مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

نور نبوت - نور امامت

یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا
که رخت نور پوشاندند بر تن آسمان ها را
دو مرآت جمال حق دو دریای کمال حق
دو نور لایزال حق دو شمع جمع محفل ها
دو وجه الله ربانی دو سر الله سبحانی
دو رخسار سماواتی دو انسان خدا سیما
دو عیسی دم دو موسی ید دو حسن خالق سرمد
یکی صادق یکی احمد یکی عالی یکی اعلا
یکی بنیانگر مکتب یکی آرنده ی مذهب
یکی انوار را مشعل یکی اسرار را گویا
یکی از مکه انوار رخش تابید در عالم
یکی شد در مدینه آفتاب طلعتش پیدا
یکی نور نبوت را به دل ها تافت تا محشر
یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا
رسد آوای قال الصادق و قال رسول الله
به گوش اهل عالم تا که این عالم بود بر پا
یکی جان گرامی در دو جسم پاک و پاکیزه
دو تن اما چو ذات یک تا هر دو بی همتا

«غلامرضا سازگار»

غم مخور

غم مخور، ایام هجران رو به پایان می رود
این خماری از سر ما می گساران می رود
پرده را از روی ماه خویش، بالا می زند
غمزه را سر می دهد، غم از دل و جان می رود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود
زاغ با صد شرمساری از گلستان می رود
محفل از نور رخ او نورافشان می شود
هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان می رود
ابرها از نور خورشید رخش پنهان می شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان می رود
وعده دیدار نزدیک است، یاران مژده باد
روز وصلش می رسد، ایام هجران می رود

«حضرت امام خمینی (ره)»

ای خوب

چشمه های خروشان تو را می شناسند
موجهای پریشان تو را می شناسند
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگهای بیابان تو را می شناسند
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می شناسند
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می شناسند
اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان، تو را می شناسند
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه های خراسان تو را می شناسند

«قیصر امین پور»

ای حضرتِ صبور ترین

یوسف ترین غریبِ خدا ماهِ آسمان
از حالِ تو سراغ به جز چشمِ تر نداشت
ای حضرتِ صبور ترین، ای امام صلح
ایوبِ صبر طاقتِ صبر اینقدر نداشت
شهرِ مدینه بعدِ علی خود گواه بود
هرگز زمانه ای ز تو مظلوم تر نداشت
«علیرضا شریف»

چه زیبا است بخشش...

اگر جای دانه هایت را
که روزی کاشته ای فراموش کردی...
باران به تو خواهد گفت
که کجا کاشته ای...
پس خیر و نیکی را بکار
بالای هر زمینی
و زیر هر آسمانی
و برای هر کسی...
تو نمیدانی
کجا آن را خواهی یافت
و چه موقع...
ولی به حتم شکوفایی ‌اش
را خواهی دید
و خواهی شنید...
زیبایی و نیکی را بکار
اگرچه در غیر جایگاهش باشد...
که کار نیک ضایع نمی شود
هرجا که کاشته شود...
و چه زیبا است بخشش...

یا حجة بن الحسن عسکری (عج)

کاش مرد غزل‌خوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
کسی شبیه خدا نیست، هیچ کس، ای کاش
کمال مطلق انسان شهر برگردد
چه خوب می‌شد اگر مرد آسمانی ما
به جمع خاکی خوبان شهر برگردد
خدا کند برکت ـ این خیال دور از ذهن ـ‌
شبی به سفره بی‌نان شهر برگردد
شبیه خانه ارواح ساکت و سردیم
خدای خوب! بگو جان شهر برگردد
هنوز منتظرم یک نفر خبر بدهد
که باز یوسف کنعان شهر برگردد

«خدیجه پنجی»

مثل گل آفتاب‌گردان در شب

بی‌تاب‌تر از جان پریشان در شب

بی‌خواب‌تر از گردش هذیان بر لب

بی‌رؤیـت روی او بـلاتکلیـفـم

مثل گل آفتاب‌گردان در شب

«محمدمهدی سیار»

ای موعود!

نسیم صبح نفسهای توست، ای موعود!
که آمدست به شهــــر شکوفه سـر بزند
اشاره کن که خــزان از درخت بـــرخیــزد
اشاره کـن که بهـــاری دوباره ســر بـزند

«سمیه خسروی»

یا صاحب الزّمان (عج)

بهارهای شگفتی
در راهند
فـــــردا، گلی می شکفد
که بادها را
پــــرپــــر می کند!

«علیرضا قزوه»

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
فرزند علی ساقی کوثر که به غیرت
شد ساقی اطفال عطش دار نیامد
آن قامت رعنا که چونان سرو جنان بود
آن شاه وفا مأمن و دلدار نیامد
بر وعده آبی که به طفلان حرم داد
چون رعد به دشمن زد و این بار نیامد
خشکیده لبا ن بر لب آب و زِمروّت
هم یک لب از آن بر لب تبدار نیامد
دستان جدا، مشک به دندان و امیدش
آن تیر جفا برد که سردار نیامد
آن ماه بنی هاشم و آن میر سپه دار
سردار وفا سرور ایثار نیامد

پایان این فصل خونین، آغاز صبح سپید است

چشمی گشودیم و دیدیم، خورشیدمان سر بریده ست

بی رحم دستی از این باغ، یک دامن آلاله چیده ست

شیون کن ای دل! دل من! وقتی در این خاک تشنه

این سو سپیدار زخمی، آن سو صنوبر خمیده ست

آه ای علمدار برگرد! بی تو در این خیمه زرد

یک حسرت سرخ، یک درد، در سینه ام قد کشیده ست

وقتی که از عشق خواندی، با حنجر پاره پاره

دیگر چه جای رباعی؟ دیگر چه جای قصیده ست؟

آن سر که بر نیزه ها بود، بر بام تاریخ می گفت:

پایان این فصل خونین، آغاز صبح سپید است

فاطمه سالاروند

عشق را برگزیده بود حسین

زیر باران نیزه ی دشمن
در رکوع و سجود بود امام
در مناجات ظهر عاشورا
شعر پرواز می سرود امام
ترک سجاده و نماز نکرد
گرچه از جان بریده بود حسین
سربه درگاه دوست می آورد
عشق را برگزیده بود حسین...

یک روز بهار می شود با یک گل

شهر آینه دار می شود با یک گل

پروانه تبار می شود با یک گل

گفتند نمی شود ولی می بینند

یک روز بهار می شود با یک گل...

«هادی فردوسی»

بوسه گاه پیغمبر

آن سو نگران، نگاه پیغمبر بود

خورشید، رسول آه پیغمبر بود

ای تیغ پلید می شکستی ای کاش

آن حنجره بوسه گاه پیغمبر بود

«ساعد باقری»

هرکه نازد بر کسی زینب بنازد بر حسین

کربلا شهریست ای دل شهریارش زینب است

اعتبارش از حسین و اقتدارش زینب است

نام زینب با حسین حک گشته در ایوان دل

دل که شد بیت الحسین نقش و نگارش زینب است

شیعه دارد در دلش یکتا کتاب قیمتی

ناشرش باشد حسین، آموزگارش زینب است

هرکه نازد بر کسی زینب بنازد بر حسین

جان زهرا این حسین دار و ندارش زینب است

یا ابا عبدالله الحسین

مرغ دل حسرت زده شیدای حسین است
سرمایه ی ما، مشق الفبای حسین است
تــاریــخ بشـر تــا ابــدالدهر مـداوم
مدیون فداکاری و سودای حسین است
سروی که نشد خم به زر و زور ستمگر
آن سرو روان ،قامت رعنای حسین است
پاینــدگی پــرچم اسلام در عــالم
از غیرت و از همّتِ والای حسین است

خورشید شکفته در غدیر است علی

 خورشید شکفته در غدیر است علی
 باران بهار در کویر است علی
 برمسند عاشقی شهی بی همتاست
 بر ملک محمدی امیر است علی

به مادر گفتم آخر این خدا کیست

به مادر گفتم آخر این خدا کیست
که هم در خانه ی ما هست و هم نیست
تو گفتی مهربانتر از خدا نیست
دمی از بندگان خود جدا نیست
چرا هرگز نمی آید به خوابم
چرا هرگز نمی گوید جوابم
نماز صبحگاهت را شنیدم
ترا دیدم خدایت را ندیدم
به من آهسته مادر گفت: فرزند
خدا را در دل خود جوی یک چند
خدا در بوی و رنگ گل نهان است
بهار و باغ و گل از او نشان است
خدا در پاکی و نیکی است فرزند
بود در روشناییها خداوند
« پروین دولت آبادی »

روزی تو خواهی آمد

روزی تو خواهی آمد، از کوچه های باران

تا از دلم بشویی، غمهای روزگاران

تو روح سبز گلزار، گل شاداب بی خار

مرا از پا فکنده، شکستنهای بسیار

تو یاس نو دمیده، من گلبرگ تکیده

روزی آیی کنارم، که عشق از دل رمیده

ترا نادیدن ما، غم نباشد

کـه در خیلت بِه از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم، نِهم روی

ولیکن چون تو، در عالم نباشد

روزی تو خواهی آمد از کوی مهربانی

اما زمن نبینی دیگر به جا نشانی

«محمد علی‌ شیرازی»