مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

صد و هفتاد و پنج تا غواص...

نصف تاریخ عاشقی آب است / قصه هایی عمیق و پر احساس
قصه هایی پر از فداکاری / قصه هایی عجیب اما خاص
قصه آب چشمه زمزم / زیر پا کوبه های اسماعیل
قصه نیل و حضرت موسی / قصه آن گذشتن حساس
قصه حفظ حضرت یونس / توی بطن نهنگ در دریا
یا که نفرین نوح پیغمبر / بر سر مردم نمک نشناس
قصه ظهر روز عاشورا / بستن آب روی وارث آن
کربلا بود و یک حرم تشنه / کربلا بود و حضرت عباس...
بین افسانه های آب و جنون / قصه تازه ای اضافه شده:
قصه بیست و هفت ساله ای از / صد و هفتاد و پنج تا غواص...



الا ای عاشقان او خواهد آمد

الا ای عاشقان او خواهد آمد
همه خلق جهان، او خواهد آمد
به هوش ای جمله انسانهای عالم
الا ای مردمان، او خواهد آمد
بشارت بر شما ای اهل عالم
به زودی بی گمان، او خواهد آمد
ظهورش وعده حق الهی است
یقین این را بدان، او خواهد آمد
جمالش می شود خورشید هستی
چو نور از آسمان، او خواهد آمد
دهید این خوش خبر بر کل دنیا
خوشا بر حالتان، او خواهد آمد
بپاخیزید و خود آماده سازید
که روزی ناگهان، او خواهد آمد

میلاد نور مبارک

ای دل شیدای ما، گرم تمنّای تو

کی شـــود آخر عیان، طلعت زیبای تو

گـــــر چه نهانی ز چشم، دل نبود ناامید

می رسد آخر به هم، چشم من و پای تو

نیمه ی شعبان بود روز امیــــد بشــــر

شادی امروز ما نهضت فردای تــو

"میلاد نــــور مبارک"

آواز باد و باران

پیش از من و تـو بسیار، بـودند و نقش بستنــد
دیوارِ زندگی را زینگونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از مــن و تو مانَد
تا در زمانه باقیست آوازِ باد و باران

"محمدرضا شفیعی کدکنی"

زندگی

زندگی ذره کاهیست، که کوهش کردیم
زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق
بجز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی کرده بسی
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه و
اندازه ی یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم؟!

اَینَ الرَّجَبیّون

این نغمه دل آراست، که اَینَ الرَّجَبیّون
این جمله چه زیباست، که اّینَ الرَّجَبیّون

در ماه رجب، ماه خدا، ماه عبادت
این سفره مهیّاست، که اَینَ الرَّجَبیّون

ماهی است که الطاف خدا جاری و ساری است
بی هیچ کم و کاست، که اَینَ الرَّجَبیّون

گر غرق گنه هستم و اندر یَمِ حسرت
این غُصّه چه بی جاست، که اَینَ الرَّجَبیّون

ماه رجب و ماه دعا و طلب عفو
از هرچه خطاهاست، که اَینَ الرَّجَبیّون

از ماه رجب خوشه بچینیم که این مَه
ره توشه ی فرداست، که اَینَ الرَّجَبیّون

در روز جزا در صف محشر به قیامت
این بانگ چو برخاست، که اَینَ الرَّجَبیّون

بس حَظِّ عظیمی است چو گردیم مخاطب
کاین نغمه شَعَف زاست، که اَینَ الرَّجَبیّون

یا رب بنما یاریِ ما، بهره بگیریم
زین بزم که برپاست، که اَینَ الرَّجَبیّون


«حسین اکبری نودهی»

ریاضی

شنو از دانشی که بی کران است              شگفتی ها دراین دریا نهان است

ریاضی مثل یک قوی سبکبار                  به نرمی بر روی هستی روان است

درخشنده تر از یک قرص خورشید               فروغش بین دانش ها عیان است

دونده همچو آهوی سبک پِی                به باغ علــــــم و دانش او دوان است

هماره غرق گلهای بهاری                  علــــــوم پایه را بی او، خـــــزان است

نگهدار حریم علم و دانش                  علــــــــوم پایه گلـــــه، او شبـان است

حسابان درگلستان ریاضی                    بسی خرم چو یک سرو چمان است

مکان هندسی بسیار زیباست                    تـــو گویـی باغ زیبای جنان است

عروسی همچو مشتق در حسابان                 به مثل دلبری ابرو کمان است

کاش باران بودم

کاش باران بودم
         شکلک گل و غم پنجره را می شستم
                    و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
          راز سر عشق ندا می دادم شکلک گل
پاک کن پنجره از دلتنگی
                    که هوا دلخواه است شکلک گل
                                        گوش کن باران را
که پیامی دارد:
         شکلک گل دست از غم بردار
                              زندگی کوتاه است
                    باز کن پنجره را شکلک گل
                              شکلک گلروز نو در راه است...

بردار لطف

دیروز در درس ریاضی گفت استاد
مهر و وفا را ضرب در صلح و صفا کن
مجموعة غم را بِنه دریک پرانتز
روی لبانت آکُلاد خنده واکن
یک نقطه بردار از فراز نون مِحنت
با نقطه بای محبّت آشنا کن
هر نامساوی را مساوی کردن اُولی
دلتای قلبت را بَری از کینه ها کن
منزل مکن در زیر رادیکال دنیا
یا خویش را با یک توان زآنجا رها کن
از نقطه ای بر روی مُخْتَصّات ذِهنت
خطی برای مهربانی ها جدا کن
منها مکن ما را ز خوان بی دریغت
بُردار لُطفت را خدایا سوی ما کن

"حیدرقلی حیدری"

من بهارم

من بهارم،فصل باران
سبز و خرم، شاد و خندان
دوست دارم دانه ها را
بازی پروانه ها را
دوست دارم آسمان را
آفتاب مهربان را
دوست دارم روی گل را
رنگ گل را بوی گل را
دوست دارم هر کجا را
باغ و بستان، کوه و صحرا
دوست دارم دوست دارم
من بهارم، من بهارم

اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج

به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا
جز تــو‌ ای جان جهان دادرسی نیست مرا
عاشق روی تــــوام‌ ای گل بـی‌مثل و مثال
به خدا غیر تو هـرگز هوسی نیست مـــرا
دیوان امام خمینی (ره)، ص 41

چه زیبا خالقی دارم

چه زیبا خالقی دارم
بدون لطف او تنهای تنهایم
تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست؟
چنان با من به گرمی او سخن گوید،
که گویی جز من او را بنده ای در این زمین و آسمان ها نیست
هزاران شرم از آن دارم...
چنان با او به سردی راز می گویم،
که گویی من جز او ،یکصد خدا دارم
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا با آن که می داند گناه کارم...

نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید

نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید
و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کارد
نمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا
و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها
نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق، جاوید است...

"کیوان شاهبداغی"

باز هم من زنده ام، آه ای خدا متشکرم!

باز هم من زنده ام، آه ای خدا متشکرم!
باز باران بر غبار شیشه ها، متشکرم!
با زهم بیداری و خمیازه و صبحی دگر،
دیدن آینه و نور و صدا، متشکرم!
باز هم یک سفره و یک چای داغ و نان گرم،
فرصت دیدار تو در این فضا، متشکرم!
بار دیگر می توانم بو کنم از پنجره،
یاس خیس خانه همسایه را متشکرم!
گرچه در این وقت پُر، گهگاه یادت می کنم،
خاطرم جمع است می بخشی مرا، متشکرم!
من که بی تسبیح و بی سجاده ام ، از من بگیر،
این تغزل را به عنوان دعا، متشکرم

"حمید مصدق"

خـدایــا دوسـتـت دارم

خدایا

به تو من خیره می گردم؛
به این جنگل...
به این برکه...
به خط نور...
به این دریا...
به رقص آب...
به این افسون بی همتا...
چه باید گفت؟
کمک کن واژه ها را بر زبان آرم؛
بگویم لحظه ای از تو...
از این زیبائی روشن،
از این مهتاب...
بریزم با نسیم و گم شوم در شب؛
بخندم با تو لختی در کنار آب...
زبانم گنگ و ذهنم کور،
تنم خسته، دلم رنجور...
تمام واژه ها، قامت خمیده،
ناتوان...
بی نور...
پر از پیچیدگی ست این ذهن ناهموار؛
سکوت واژه ها درهم تنیده،
مثل یک آوار...
من از پیچیدگی ها سخت بیزارم؛
تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم:
" خـدایــا دوسـتـت دارم "

چه شیرین‌ست

دلم می‌خواست
دنیا خانه‌ی مهر و محبت بود
دلم می‌خواست
مردم در همه احوال با هم آشتی بودند
طمع در مال یکدیگر نمی‌بستند
مراد خویش را در نامرادی‌های یکدیگر نمی‌جستند
ازین خون ریختن‌ها، فتنه‌ها پرهیز می‌کردند
چو کفتاران خون‌آشام کمتر چنگ و دندان تیز می‌کردند
چه شیرین‌ست وقتی سینه ها از مهر آکنده‌ست
چه شیرین‌ست وقتی آفتاب دوستی در آسمان دهر تابنده‌ست
چه شیرین‌ست وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است...

"فریدون مشیری"

او از غرق شدن می ترسید!

او از غرق شدن می ترسید!
برای همین هیچ وقت شنا نمی کرد...
سوار قایق نمی شد...
و به آبگیری پا نمی گذاشت!
شب و روز در خانه می نشست
در را به روی خود قفل می کرد
به پنجره ها میخ می کوبید
و از ترس اینکه موجی سر برسد مثل بید می لرزید و اشک می ریخت!
عاقبت آنقدر گریه کرد
که اتاق پر شد از اشک!
و او را در خود غرق کرد...
"شل سیلور استاین"

باید بخشید ترانه زندگی را...

گاهی مثل باران باید بارید گاهی نرم وگاهی تند...
و گاهی خیس باید کرد...
گلبرگهای زیبای برون را
و گاهی بایدشکست...
شاخه های زاید خشکیده را...
تا سبز شوند جوانه ها...
و بخوانند... ترانه ها... زیر قطرات نم نم باران...
گاهی مثل باران...
باید بخشید ترانه زندگی را...
تا عاشقی کنند... پروانه ها...

زندگانی چو گل نسترن است

زندگی رویش یک حادثه نیست
زندگی رهگذر تجربه هاست
تکه ابریست به پهنای غروب
آسمانی ست به زیبایی مه
زندگانی چو گل نسترن است
باید از چشمه جان آبش داد
زندگی مال من است
خوب و بد بودن آن
عملی از من و ماست...

استاد عشق

آن روز، پرنده آهنین، حامل فرشته ای بود که
بر فرودگاه چشمان منتظرانش می نشست و
جاده ها، شاخه شاخه گل در مسیرش می ریختند
تا باغبان بازگشته از سفر را استقبال کنند.

گل ها، اشاره ای سرخ بود برای رسیدن او به بهشت زهرا؛
آنجا که جوانان عاشق، قطعه به قطعه عشق خود را
با نام و تاریخ شهادت، بر مزار پاکشان امضا کرده بودند.

... و سرانجام، روح خدا بر بلندای سخن خویش،
اشتیاق دیدار را به اوج تماشا رساند.

آن روز، زنگ اول مدرسه ای بود که استاد عشق
با درس «اللّه اکبر»، تمام مسیر را خلاصه می کرد.