مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!
مهربانی ها

مهربانی ها

هر چیز در زندگی تکراری می شود! جز مهربانی!

تو خواهی آمد

  

می‏دانم آدینه‏ ای خواهی آمد
که سحرگاهانش سوای همه روزهاست
و خورشید شادمانه ‏ترین طلوعش را خواهد کرد
و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت
و چهار فصل یکی خواهند شد
و در پیکر بهار به تو خوشامد خواهند گفت
و جهان دوباره طعم
محبت و دوستی را خواهد چشید،
تو خواهی آمد
و تشنگی قرنها را فرو خواهی نشاند.

شعری از «پروین اعتصامی»

متاع جوانی

جوانی چنین گفت روزی به پیری که چون است با پیریت زندگانی
بگفت، اندرین نامه حرفی است مبهم که معنیش جز وقت پیری ندانی
تو، به کز توانائی خویش گوئی چه می پرسی از دوره‌ی ناتوانی
جوانی نکودار، کاین مرغ زیبا نماند در این خانه‌ی استخوانی
متاعی که من رایگان دادم از کف تو گر می توانی، مده رایگانی
هر آن سرگرانی که من کردم اول جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانی
چو سرمایه‌ام سوخت، از کار ماندم که بازی است، بی‌مایه بازارگانی

از آن برد گنج مرا، دزد گیتی

 

که در خواب بودم گَهِ پاسبانی

انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

از غم دوست، در این میکده فریاد کشم

داد رس نیست کـه در هجر رخش داد کشم

داد و بیداد که در محفل ما رندى نیست

که برش شکوه بــرم، داد ز بیداد کشم

شادیم داد، غمم داد و جفا داد و وفا

با صفا منّت آن را کـه به من داد، کشم

عاشقم، عاشق روى تو، نه چیز دگرى

بار هجران و وصالت به دل شاد، کشم

در غمت اى گل وحشىِ من، اى خسرو من

جـور مجنون ببرم، تیشه فرهاد کشم

مُردم از زندگىِ بى تو که با من هستى

طرفه سرّى است که باید برِ استاد کشم

سالها مى گذرد، حادثه ها مى آید

انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
" امام خمینی رحمة الله علیه "

روی دوش موجها آرام می رفت آفتاب

روی دوش موجها آرام می رفت آفتاب
از فراز قله اسلام می رفت آفتاب


خون به جای اشک از چشم شفق فواره زد
گرچه با دنیایی از اکرام می رفت آفتاب

رنجها رنجیده بودند از بسیط صبر او
شکوه ای ناکرده از آلام می رفت آفتاب

دست نامرد زمانه جام زهرش داده بود
زخم خورده، شوکران در کام، می رفت آفتاب

روزهای بعد او با شب چه فرقی داشتند
وقتی از اندیشه ی ایام می رفت آفتاب

«علی محمد محمدی»

برسد به خیمه ها...

آخرش یک روز یک شعری می گویم
که حضرت عباسش،
رود بشود
دریا بشود
باران بشود
برسد به خیمه ها...!

شاعر: جانباز شیمیایی ناصر قمرزاده

من شهیدم همچون یارانم مرا باور کنید
ساکن اندر جمع پاکانم مرا باور کنید

مانده تنها در بیابان جسم مجروحم ولى
شمع جمع بزمِ یارانم مرا باور کنید

ساکنم هرچند، در این گوشه میدان ولى
در جنان، مرغى خوش الحانم مرا باور کنید

من وضو با خون نمودم وقت دیدار خدا
در حریمِ
دوست مهمانم مرا باور کنید

پیرِ من فرمود جانبازى کنم در راه عشق
من وفا کردم به پیمانم مرا باور کنید

شرح با خونم نمودم آیه ی دشوار عشق
زآن که من تفسیر قرآنم مرا باور کنید

گرچه مفقودالاثر شد نام و عنوانم ولى
جارى اندر متن ایمانم مرا باور کنید

میلاد ابوالفضل العباس(ع) و روز جانباز مبارک

آن روز به عشق، زندگــی بخشیدی

سرمایه ی جاودانگی بخشیدی

در قلب فـرات با لبی خشکیــده

یک باره به آب تشنگی بخشیدی...

می‌شود، شد بهار با یک گل

می‌شود، سبز بود با یـک برگ

می‌شود، شــد بهار با یک گل

از دل یک شکوفه شادی کــرد

دل به سودای یک شقایق داد


«مجتبی کاشانی»

هیچ جایی انتهای راه نیست!

زندگی...

زندگی یک آرزوی دور نیست

زندگی یک جست و جوی کور نیست

                                          زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!

                     زندگی کن زندگی افسانه نیست.

گوش کن...!!

                     دریا صدایت میزند!

                     هر چه نا پیدا صدایت می زند!

                                          جنگل خاموش می داند تو را.

                                          با صدایی سبز می خواند تو را.

آتشی در جان توست.

قُمریِ تنها پِی دستان توست.

                                          پیله ی پروانه از دنیا جداست.

                                          زندگی یک مقصد بی انتهاست.

              هیچ جایی انتهای راه نیست!

                                           این تمامش ماجرای زندگیست...!!!

شعری از علی اکبر لطیفیان-شهادت امام موسی کاظم (ع)

موسی شدی که معجزه ای دست وپا کنی

راهی برای رد شدن قوم، وا کنی

زنجیر های زیر گلویت مزاحم اند

فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی

در یک بدن به جای همه درد می کشی

می خواستی تمام خودت را فدا کنی

وقت اذان مغرب این تازیانه هاست

وقتش رسیده است که افطار وا کنی

مثل علی عروج نمازت امان نداد

فکری به حال فاصله ی ساق پا کنی

عیسی مسیحِ من به صلیبت کشیده‌اند

اینگونه بهتر است خدا را صدا کنی

حالا میان قحطی تابوت های شهر

باید به تخته های دری اکتفا کنی

علی اکبر لطیفیان

«نشان بی نشانه ها»

http://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک هاhttp://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها

نذار که سفره ی دلت ، پیش غریبه وا بشه
این بغض نشکسته باید ، سهم خود خدا بشه

پا به دنیای فرشته ها بذار
دنیای فرشته ها حقیقته
واسه تو که بوی آسمون می دی
گم شدن تو زندگی ، مصیبته

آخرین نشونه ی رسیدنی
که واسه همیشه بی نشون می شی

پا رو مخمل ستاره ها بذار
داری همسایه ی آسمون می شی

وارث نجیب زخم های درشت
طاقت دل های پرپر نداری
سرتو رو شونه های من بذار
وقتی عاشقی و سنگر نداری

آخرین نشونه ی رسیدنی
که واسه همیشه بی نشون می شی

پا رو مخمل ستاره ها بذار
داری همسایه ی آسمون می شی

نذار که سفره ی دلت ، پیش غریبه وا بشه
این بغض نشکسته باید ، سهم خود خدا بشه
نشون بی نشون من ، به قلب آسمون بزن
تا مردم از روی زمین ، ستاره تو نشون بدن


«عبدالجبار کاکایی»

http://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها

کجایید ای سروهای بلند؟

کجایید خوبان گلچین شده؟

که از خونتان عرش آذین شده

کجایید ای سروهای بلند؟

به طواف شما، جنگل احرام بند

چه کردید با صخره و کوهسار؟

هَلا، ماه و خورشیدتان وام‌دار!

شفق شرمگین از شطّ خونتان

فلق، لیلی آوای مجنون‌تان

هَلا! عاشقان جگر سوخته

بر آتش زده، بال و پَر سوخته!

چه گفتید با زخم در کارزار؟

که شد آفتاب این چنین شرمسار!

«حسین اسرافیلی»

شعری از مقام معظم رهبری

ز آه سینه سوزان ترانه می سازم

چو نی ز مایه ی جان این فسانه می سازم

به غمگساری یاران چو شمع می سوزم

برای اشک دمادم ، بهانه می سازم

پر نسیم به خوناب اشک می شویم

پیامی از دل خونین روانه می سازم

نمی کنم دل ازین عرصه ی شقایق فام

کنار لاله رخان آشیانه می سازم

در آستان به خون خفتگان وادی عشق

برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم

چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان

ز یک شراره هزاران زبانه می سازم

ز پاره های دل من شلمچه رنگین است

سخن چو بلبل از آن آشیانه می سازم

سر و تن و دل و جان را به خاک می فکنم

برای تیر تو چندین نشانه می سازم

کشم به لجّه شوریدگی بساط " امین "

کنون که رخت سفر چون کرانه می سازم

«حضرت آیت الله خامنه ای»

کاش می شد...

کاش می شد که...

کسی می آمد

باور تیره ی ما ر ا

می شست

و به ما می فهماند،

دل ما منزلِ

.تاریکی نیست

اخم بر چهره بسی نازیباست

بهترین واژه ،همان لبخند است

که ز لبهای همه دور شده است

کاش می شد که به انگشت ،نخی می بستیم

تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!

خانه ی دوست کجاست

و کسی می گوید...

    سر خود بالا کن...

          به بلندا بنگر....

               به بلندای عظیم...

                     به افق های پر از نور امید...

و خودت خواهی دید...   

 و خودت خواهی یافت...

          خانه ی دوست کجاست...

               خانه ی دوست در آن عرش خداست...

                    خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست...

و فقط دوست خــــــداست!!!!!

 

یاد من باشد

یاد من باشد از فردا صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب، زمین
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت
خانه ی دل بتکانم از غم
و به دستمالی از جنسِ گذشت
بزدایم دیگر تار کدورت از دل
مشت را باز کنم تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم!

غم، خاضعانه گوش به فرمان زینب است

غـــــم خاضعانه گـــــوش به فـــرمان زینب است

انگشت بـــــــر دهان شده، حیران زینب است

ایـــوب دل شکسـته ی با آن همه مقام

شاگرد درس صــبر دبستان زیـنب است

هـرگز نــــــــگو که چـادرش آتش گرفته است!

این شعله های خیمه، گلستــــــان زینـــــــــب است

اصــلاً عجیب نیست شـکستِ یــــزیـدیان

وقتی حجاب، سنگر ایمان زینب است

او پس گـــــــــرفت، هستی خود را زگـــــــرگها

پیراهنی که مونسِ کنعان زینب است

(وحید قاسمی)

لبخند بزن...

 

لبخند بزن به نسیمی که مدام نوازشت می کند و

به بلبلانی که با حس و شوقی وصف ناپذیر

برایت ترانه ای عاشقانه سر می دهند.

لبخند بزن به دیروزی که خوش بود و

به امروزی که زیباست و

به فردایی که رویایی خواهد بود.

لبخند بزن به آسمانی که برای لطافت زمینِ زیر پایش،

اشک شوق جاری می سازد.

لبخند بزن به شقایق ها، نیلوفر های آبی و نرگس ها...

لبخند بزن به تمام گلهای عالم که از زمینی سخت می رویند و

جهان را زیبا می سازند.

لبخند بزن به خدایی که با نعمتهایش،

لبخند را میهمان لبهایت می کند.

شبیه آینه ای

السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَرَّ التَّقِی

کـــواکب از جــریان تو نــور می گیرنـد
طلوع نور شما تا دیار خورشید اسـت
تـــــو انعکاس جمال امـام خورشیدی
شبیه آینه ای که کنار خورشید است